خلاصه آتش افروز آتش افروز روایتگر زندگی دختری به نام افروز است که دوران کودکی و نوجوانی سختی را بخاطر تعصبات خانوادگی و سخت گیری های بیش از حد پدر و برادرش گذرانده و علاقه وافری به تحصیل در رشته ژنتیک دارد که با سختی بسیار بعد از قبولی پا در دانشگاه مورد علاقه اش میگذارد .اما بخاطر نا آشنا بودن با محیط و سادگی بیش از حدش با افرادی آشنا میشود که مسیر زندگی اش را به کل تغییر میدهند . بعد از هفت سال از اتفاقاتی که در زندگی اش می افتد آتشی در وجودش شعله ور شده که نه تنها خود بلکه اطرافیانش را هم در آن میسوزاند و باز هم او را در راهی میکشاند که سر آغاز یک فاجعه دیگر است اول رمان آتش افروز رژ لب قرمز جیغم را از روی میز توالت برمیدارم و به سمت لبهایم میبرم “تیر آخر” در آینه به چشمانم خیره میشوم به تاریکی محض درونشان که با زندگیم هماهنگ بود. کمی جلوتر میروم.مثل همیشه بدون سایه فقط خط چشم و ریمل.همین هم برای امشب کافی است. راست می ایستم.پوست سفید و براقم بدون هیچ لکه ای خودنمایی میکند..انگشتان کشیده و مانیکور شده ام را در میان خرمن موهایم فرو میبرم سیا ه سیاه..بدون رنگ و لعاب هیچ گاه از رنگ کردن خوشم نمی آمد. صدایی گرم ناخوداگاه در گوشم می پیچد ” چشم و ابرو مشکی یه چیز دیگه است” چشمانم را لحظه ای میبندم.پوزخند تلخی میزنم و با باز کردنشان نگاهم به چشمان سرد و بی روحم در آینه می افتد.فراموش میکنم صدایش را. تضاد قرمزی لبهایم با مشکی براق موهایم غوغا میکند به هیکل..
دانلود رمان آتش افروز pdf از مهسا باقری با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مهسا باقری مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/اجتماعی/جنایی
خلاصه آتش افروز
آتش افروز روایتگر زندگی دختری به نام افروز است که دوران کودکی و نوجوانی
سختی را بخاطر تعصبات خانوادگی و سخت گیری های بیش از حد پدر و برادرش
گذرانده و علاقه وافری به تحصیل در رشتـه ژنتیک دارد که با سختی بسیار بعد از
قبولی پا در دانشگـاه مورد علاقه اش مـیگذارد .اما بخاطر نا آشنا بودن با محیط و سادگی
بیش از حدش با افرادی آشنا مـیشود که مسیر زندگی اش را به کل تغییر مـیـدهند .
بعد از هفت سال از اتفاقاتی که در زندگی اش مـی افتد آتشی در وجودش شعله ور
شـده که نه تنها خـود بلکه اطرافیانش را هم در آن مـیسوزاند و باز هم او را در
راهی مـیکشاند که سر آغاز یک فاجعه دیگر است
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان محکوم به مرگ تدریجی
قسمت اول رمان آتش افروز
رژ لب قرمز جیغم را از روی مـیز تـوالت برمـیـدارم و به سمت لبهایم مـیبرم “تیر آخر”
در آینه به چشمانم خیره مـیشوم به تاریکی محض درونشان که با زندگیم هماهنگ بود.
کمـی جلوتر مـیروم.مثل همـیشـه بدون سایه فقط خط چشم و ریمل.همـین هم برای امشب کـافی است.
راست مـی ایستم.پوست سفیـد و براقم بدون هیچ لکه ای خـودنمایی مـیکند..انگشتان کشیـده و مانیکور شـده
ام را در مـیان خرمن موهایم فرو مـیبرم سیا ه سیاه..بدون رنگ و لعاب هیچ گـاه از رنگ کردن
خـوشم نمـی آمد.
صدایی گرم ناخـوداگـاه در گوشم مـی پیچد ” چشم و ابرو مشکی یه چیز دیگـه است”
چشمانم را لحظه ای مـیبندم.پوزخند تلخی مـیزنم و با باز کردنشان نگـاهم به چشمان سرد و بی روحم در
آینه مـی افتد.فراموش مـیکنم صدایش را.
تضاد قرمزی لبهایم با مشکی براق موهایم غوغا مـیکند به هیکل..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(