شب بود و همه اهل خانه پس از خوردن شام هر یک به کار خود مشغول بودند . پدر پای تلویزیون نشسته بود و داشت به صحبتهای گوینده که از بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی گفتگو می کرد گوش می داد و خواهر و برادر کوچکترم داشتند با ذوق کیف و لوازم درون آن را بین خود تقسیم می کردند و صدای مشاجره اشان که بر سر انتخاب خط کش بود به گوش می رسید . خواهر بزرگم بچه خود را با شیشه شیر می داد و مادر در کمد چوبی را باز کرده بود و از میان تلی از لباس آنها را که مربوط به من بود کنار می گذاشت و زیر لب حرفهایی میزد که می دانستم .. اول رمان شب بود و همه اهل خانه پس از خوردن شام هر یک به کار خود مشغول بودند، پدر پای تلویزیون نشسته بود و داشت به صحبتهای گوینده که از بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی گفتگو می کرد گوش می داد و خواهر و برادر کوچکترم داشتند با ذوق کیف و لوازم درون آن را بین خود تقسیم می کردند و صدای مشاجره اشان که بر سر انتخاب خط کش بود به گوش می رسید. خواهر بزرگم بچه خود را با شیشه شیر می داد و مادر در کمد چوبی را باز کرده بود و از میان تلی از لباس آنها را که مربوط به من بود کنار می گذاشت و زیر لب حرفهایی میزد که می دانستم منظورش به من است اما گوش من به حرفهای او نبود. برادرم روزنامه عصر را که با خود از اداره آورده بود مطالعه می کرد …
دانلود رمان آریانا pdf از فهیمه رحیمـی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان فهیمه رحیمـی مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان آریانا
شب بود و همه اهل خانه پس از خـوردن شام هر یک به کـار خـود مشغول بودند .
پدر پای تلویزیون نشستـه بود و داشت به صحبتـهای گوینده که از بازگشایی
مدارس و آغاز سال تحصیلی گفتگو مـی کرد گوش مـی داد و خـواهر و برادر
کوچکترم داشتند با ذوق کیف و لوازم درون آن را بین خـود تقسیم مـی کردند و
صدای مشاجره اشان که بر سر انتخاب خط کش بود به گوش مـی رسیـد .
خـواهر بزرگم بچه خـود را با شیشـه شیر مـی داد و مادر در کمد چوبی را
باز کرده بود و از مـیان تلی از لباس آنها را که مربوط به من بود کنار
مـی گذاشت و زیر لب حرفهایی مـیزد که مـی دانستم ..
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان شیـدایی فهیمه رحیمـی
قسمت اول رمان آریانا
شب بود و همه اهل خانه پس از خـوردن شام هر یک به کـار خـود
مشغول بودند، پدر پای تلویزیون نشستـه بود و داشت به صحبتـهای
گوینده که از بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی گفتگو مـی کرد
گوش مـی داد و خـواهر و برادر کوچکترم داشتند با ذوق کیف و لوازم
درون آن را بین خـود تقسیم مـی کردند و صدای مشاجره اشان که بر
سر انتخاب خط کش بود به گوش مـی رسیـد. خـواهر بزرگم بچه خـود
را با شیشـه شیر مـی داد و مادر در کمد چوبی را باز کرده بود و از مـیان
تلی از لباس آنها را که مربوط به من بود کنار مـی گذاشت و زیر لب
حرفهایی مـیزد که مـی دانستم منظورش به من است اما گوش من به
حرفهای او نبود. برادرم روزنامه عصر را که با خـود از اداره آورده بود
مطالعه مـی کرد …
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(