آشیان باد بچه بود، فریاد زد و هیچکس نشنید دستی او را برد و سورنا به دنبال فریادهای بیصدای او رفت تا شاید او را بازگرداند او برنگشت و برای تمام قصههای ناتمام، نقطهی پایان شد ولی سورنا باید دستی که او را بیصدا کرده بود میگرفت کسی در دلش فریاد زد نمیتوانی و سورنا قدمهایش را محکمتر کرد آیا گامهایش او را به مقصد میرساند؟ این را از آشیانی که برای او انهای امن ساخته بود پرسیدند و او به روی همه لبخند زد اول رمان آشیان باد با کفشهای تمام چرم براقش وارد خانه شد آنقدر شتابزده بود که به صورت سمانه نگاه هم نکرد حالش خوبه؟ دستش روی دیوارسنگ شدهی سرد نشست و جلو رفت و حس کرد خانهای که با شوق برای دخترش خرید تا شاید دلش را به دست بیاورد، فقط او را عذاب داده سمانه سوالش را فراموش کرد و صدایش را باال برد آقا جهان با ابروهای گره خورده برگشت و نگاهش کرد سمانه به کفشهای او اشاره کرد ببخشید ولی میدونید که خانم بدشون میاد نگاهی به کفشهایش انداخت و نفس گرفتهاش را آزاد کرد راه رفته را برگشت و کفشهایش را درآورد و سمانه دمپاییهای مردانه را جلویش گذاشت سر انگشتانش را در دمپاییها فرو برد و راه افتاد و با هر قدم پاهایش بیشتر در دمپایی فرو رفت بدون اینکه به سمانه نگاه کند به سمت سالن رفت تو اتاقشه؟صدای سمانه خفه بود خم شده بود و کفشهای جهان را در جاکفشی سفید و منبت کاری شده میگذاشت بله، از صبح بیرون نیومدن بدون اینکه به افراد جمع شده در سالن نگاهی..
دانلود رمان آشیان باد pdf از نرگس نجمـی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان نرگس نجمـی مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/معمایی
خلاصه رمان آشیان باد
بچه بود، فریاد زد و هیچکس نشنیـد دستی او را برد و سورنا
به دنبال فریادهای بیصدای او رفت تا شایـد او را بازگرداند
او برنگشت و برای تمام قصههای ناتمام، نقطهی پایان شـد
ولی سورنا بایـد دستی که او را بیصدا کرده بود مـیگرفت
کسی در دلش فریاد زد نمـیتـوانی و سورنا قدمهایش را محکمتر کرد
آیا گـامهایش او را به مقصد مـیرساند؟ این را از آشیانی که برای او
انهای امن ساختـه بود پرسیـدند و او به روی همه لبخند زد
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان هم بالین دلم باش
قسمت اول رمان آشیان باد
با کفشـهای تمام چرم براقش وارد خانه شـد آنقدر شتابزده بود که به صورت سمانه نگـاه هم نکرد
حالش خـوبه؟
دستش روی دیوارسنگ شـدهی سرد نشست و جلو رفت و حس کرد خانهای که با شوق برای دخترش
خریـد تا شایـد دلش را به دست بیاورد، فقط او را عذاب داده
سمانه سوالش را فراموش کرد و صدایش را باال برد
آقا
جهان با ابروهای گره خـورده برگشت و نگـاهش کرد سمانه به کفشـهای او اشاره کرد
ببخشیـد ولی مـیـدونیـد که خانم بدشون مـیاد
نگـاهی به کفشـهایش انداخت و نفس گرفتـهاش را آزاد کرد راه رفتـه را برگشت و کفشـهایش را درآورد
و سمانه دمپاییهای مردانه را جلویش گذاشت سر انگشتانش را در دمپاییها فرو برد و راه افتاد و با
هر قدم پاهایش بیشتر در دمپایی فرو رفت
بدون اینکه به سمانه نگـاه کند به سمت سالن رفت
تـو اتاقشـه؟صدای سمانه خفه بود خم شـده بود و کفشـهای جهان را در جاکفشی سفیـد و منبت کـاری شـده مـیگذاشت
بله، از صبح بیرون نیومدن بدون اینکه به افراد جمع شـده در سالن نگـاهی..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(