داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی دست و پاچلفتی و در مقابلش، مردی از ایران با جدیت و سردی شخصیت… اول رمان کشیدن کمان … هدف گیری … پرتاب … مسیر رسیدن به قلبت، همین سه مرحله رو داشت … حالا تو بگو! پرتاب من چند امتیازی بود؟ بطری آب رو به لب هام چسبوندم … خنکی دلچسبش باعث شد گر گرفتگی ناشی از ساعت ها دویدن، کمرنگ تر بشه و من … با گردنی خیس از رطوبت شره کرده ی آب ها، نفسی تازه کنم … زنی با پوستی تیره و موهایی فر، از کنارم عبور کرد و ما بی اختیار هر دو به همدیگه لبخند زدیم نیم تنه ام به خاطر عرق خیس به نظر می رسید و من خدا رو شکر می کردم که رنگ سفیدش، این رو نشون نخواهد داد … بطری آب را بین دستهایم بیشتر فشردم و کمی خم شدم … بند کتونی های زرد رنگم باز شده بود. دلیل اصلی توقفم بیشتر از تشنگی، همین م وضوع بود … با اطمینان از محکم بسته شدن بندها، دوباره صاف ایستادم … این بار به جایی دویدن، گام هایی کوتاه و آروم برداشتم نگاهم برای لحظه ای به چشمه ی دست ساز و تزیینی ساخت دست جوزف فونستر افتاد. صدای آب اون چشمه، به راحتی به گوشم می رسید و همین…
دانلود رمان آفرودیتـه pdf از زهرا ارجمندنیا با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان زهرا ارجمندنیا مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/هیجانی/کلکلی
خلاصه رمان آفرودیتـه
داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقـی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری
اسپانیایی. آرون نیکزاد،
مربی رشتـه ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شـده و با مهاجرت به شـهر
بارسلون،
مربی دختری به اسم دیانا مـی شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است،
با شیطنت هایی خاص و البتـه، کمـی دست و پاچلفتی و در مقابلش،
مردی از ایران با جدیت و سردی شخصیت…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان عهدی که زیر سقف آسمان بستیم
دانلود رمان معشوقه رئیس
دانلود رمان بد یمن
قسمت اول رمان آفرودیتـه
کشیـدن کمان … هدف گیری … پرتاب … مسیر رسیـدن به قلبت، همـین سه مرحله رو
داشت …
حالا تـو بگو! پرتاب من چند امتیازی بود؟ بطری آب رو به لب هام چسبوندم …
خنکی دلچسبش باعث شـد گر گرفتگی ناشی از ساعت ها دویـدن، کمرنگ تر بشـه و
من …
با گردنی خیس از رطوبت شره کرده ی آب ها، نفسی تازه کنم … زنی با پوستی تیره
و
موهایی فر، از کنارم عبور کرد و ما بی اختیار هر دو به همدیگـه لبخند زدیم
نیم تنه ام به خاطر عرق خیس به نظر مـی رسیـد و من خدا رو شکر مـی کردم که
رنگ سفیـدش،
این رو نشون نخـواهد داد … بطری آب را بین دستـهایم بیشتر فشردم و کمـی خم شـدم …
بند کتـونی های زرد رنگم باز شـده بود. دلیل اصلی تـوقفم بیشتر از تشنگی، همـین م
وضوع بود …
با اطمـینان از محکم بستـه شـدن بندها، دوباره صاف ایستادم … این بار به جایی
دویـدن، گـام هایی کوتاه و آروم برداشتم
نگـاهم برای لحظه ای به چشمه ی دست ساز و تزیینی ساخت دست جوزف فونستر
افتاد.
صدای آب اون چشمه، به راحتی به گوشم مـی رسیـد و همـین…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(