مينا در خانواده اي پر جمعيت و تنگدست بزرگ شده و تمام تلاشش اين است که خوب درس بخواند تا بعد از تمام شدن درس بتواند کاري پيدا کند و کمک حال خانواده شود. بالأخره هم به آرزويش ميرسد و بعد از گرفتن ديپلم، از طريق يکي از دبيرانش در يک شرکت به عنوان منشي استخدام ميشود. همه چيز خوب پيش ميرود تا اينکه روزي شيخ يونس مهمان کويتي شرکت به انجا ميايد و مينا را مي بيند و او را براي ازدواج با پسرش در نظر ميگيرد . . . اول رمان دیگر خواب نبودم ولی حیفم میامد از جا بلند شوم.خماري خواب هم دست بردار نبود.سر و صداي اطرافم را نشنیده گرفتم امروز حق داشتم که بیشتر از بقیه استراحت کنم ناسلامتی یک سال بزرگتر شده بودم ولی انگار بقیه متوجه نبودند.بیست و چهارم اسفند رسیده و من هفده ساله شده بودم. از ضربه اي که مادر به پشتم زد جا خوردم هرچند تازگی نداشت.صدایش را شنیدم که گفت: مینا پاشو دیگه لنگ ظهره نمیخواي بلند شی؟ غرغرکنان از این پهلو به ان پهلو می غلتیدم که ضربه بعدي نثارم شد.به محض کنار زدن پتو چشمم به ساعت دیواري کهنه و قدیمیمان افتاد. هنوز چند دقیقه به هشت مانده بوده فکر کردم بد نیست کمی خودم را لوس کنم اما به محض….
دانلود رمان آن سوی خیال pdf از زهرا اسدی لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان زهرا اسدی مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان آن سوی خیال
مينا در خانواده اي پر جمعيت و تنگدست بزرگ شـده و تمام تلاشش اين است
که خـوب درس بخـواند تا بعد از تمام شـدن درس بتـواند کـاري پيدا کند و کمک حال خانواده شود.
بالأخره هم به آرزويش ميرسد و بعد از گرفتن ديپلم، از طريق يکي از دبيرانش در يک شرکت
به عنوان منشي استخدام ميشود. همه چيز خـوب پيش ميرود تا اينکه روزي شيخ يونس
مهمان کويتي شرکت به انجا ميايد و مينا را مي بيند و او را براي ازدواج با پسرش در نظر ميگيرد . . .
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان راز نیاز
قسمت اول رمان آن سوی خیال
دیگر خـواب نبودم ولی حیفم مـیامد از جا بلند شوم.خماري خـواب هم دست بردار نبود.سر و صداي اطرافم را نشنیـده
گرفتم امروز حق داشتم که بیشتر از بقـیه استراحت کنم ناسلامتی یک سال بزرگتر شـده بودم ولی انگـار بقـیه متـوجه
نبودند.بیست و چهارم اسفند رسیـده و من هفده ساله شـده بودم.
از ضربه اي که مادر به پشتم زد جا خـوردم هرچند تازگی نداشت.صدایش را شنیـدم که گفت: مـینا پاشو دیگـه لنگ ظهره
نمـیخـواي بلند شی؟
غرغرکنان از این پهلو به ان پهلو مـی غلتیـدم که ضربه بعدي نثارم شـد.به محض کنار زدن پتـو چشمم به ساعت دیواري
کهنه و قدیمـیمان افتاد. هنوز چند دقـیقه به هشت مانده بوده فکر کردم بد نیست کمـی خـودم را لوس کنم اما به محض….
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(