ابلیس و ساده لوح در اولین دیدار ممکن است چشمهایم برای بعضیها ترسناک و عجیب باشد. همین مسئله باعث میشد دوران مدرسه با هرکسی که من را مسخره میکرد یا حرفی در مورد چشمهایم میزد دعوایی راه بیندازم و تقریباً هر روز مادرم را به مدرسه بکشانم درست همان موقع نازنین و مرد جوان برای صحبت کردن به اتاق رفتند. درست است که کمی حسودم، اما برای خواهرم خوشحال هستم. ازدواج بخش مهمی از زندگی هر فرد است که میتواند زیبا و لذت بخش باشد. هنوز نمیدانم وقتی یک مرد از دختری خواستگاری میکند و یا عاشقش میشود، چه احساسی دارد؛ شاید هم قرار نیست هیچگاه این احساس را تجربه کنم اول رمان ابلیس و ساده لوح البته شاید مردها حق دارند که به سمت من جذب نشوند از دختری خوششان بیاید که رنگ چشمهایش باهم متفاوت است؟ و موهای فرفری دارد که دستهای از لابهلای موهای جلویش هم سفید است؟ و به قول بعضیها این یک نشانه است که از وقتی به دنیا آمدم همراه من بوده غیر از آن معضل دیگری هم دارم که با فکر کردن به آن مغزم سوت میکشد آهی کشیدم و غمگینانه سرم را پایین انداختم شاید باید فکر ازدواج با یک جوان را از سرم بیرون کنم و در آخر همسر یک پیرمرد زوار در رفته شوم که فقط نیاز به یک پرستار دارد که داروهایش را سروقت به او بدهد آه خدایا ممنونم، بخاطر موهای فرفریام، چشمهای عجیبم، چهرهی معمولیام و عینکی که از بچگی روی چشمهایم تحمل کردم صدای مادرشوهر آیندهی نازنین من را از افکارم جدا کرد. خوب، نیلوفرجان تو چیکار میکنی؟ عینکم را روی…
دانلود رمان ابلیس و ساده لوح pdf از نفس.س لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان نفس.س مـیباشـد
موضوع رمان:اجتماعی/طنز
خلاصه رمان ابلیس و ساده لوح
در اولین دیـدار ممکن است چشمهایم برای بعضیها ترسناک و عجیب باشـد.
همـین مسئله باعث مـیشـد دوران مدرسه با هرکسی که
من را مسخره مـیکرد یا حرفی در مورد چشمهایم مـیزد
دعوایی راه بیندازم و تقریباً هر روز مادرم را به مدرسه بکشانم
درست همان موقع نازنین و مرد جوان برای صحبت کردن به اتاق رفتند.
درست است که کمـی حسودم، اما برای خـواهرم خـوشحال هستم.
ازدواج بخش مهمـی از زندگی هر فرد است که مـیتـواند زیبا و لذت بخش باشـد.
هنوز نمـیدانم وقتی یک مرد از دختری خـواستگـاری مـیکند و یا عاشقش مـیشود، چه احساسی دارد؛
شایـد هم قرار نیست هیچگـاه این احساس را تجربه کنم
رمان پیشنهادی:دانلود رمان مجنون گناهکـار زینب رحیمـی
قسمت اول رمان ابلیس و ساده لوح
البتـه شایـد مردها حق دارند که به سمت من جذب نشوند
از دختری خـوششان بیایـد که رنگ چشمهایش باهم متفاوت است؟
و موهای فرفری دارد که دستـهای از لابهلای موهای جلویش هم سفیـد است؟
و به قول بعضیها این یک نشانه است که از وقتی به دنیا آمدم همراه من بوده
غیر از آن معضل دیگری هم دارم که با فکر کردن به آن مغزم سوت مـیکشـد
آهی کشیـدم و غمـگینانه سرم را پایین انداختم
شایـد بایـد فکر ازدواج با یک جوان را از سرم بیرون کنم
و در آخر همسر یک پیرمرد زوار در رفتـه شوم که فقط نیاز به یک پرستار دارد که داروهایش را سروقت به او بدهد
آه خدایا ممنونم، بخاطر موهای فرفریام، چشمهای عجیبم، چهرهی
معمولیام و عینکی که از بچگی روی چشمهایم تحمل کردم
صدای مادرشوهر آیندهی نازنین من را از افکـارم جدا کرد.
خـوب، نیلوفرجان تـو چیکـار مـیکنی؟
عینکم را روی…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(