دانلود رمان اتاق کاهگلی  سروش.م

دانلود رمان اتاق کاهگلی سروش.م

ژانر : -

اتاق کاهگلی بر اساس رویداد های واقعی هست موضوع اصلی هم واقعیه یک اتاق کاهگلی که هر کسی در اون اقامت میکنه اتفاق های بدی براش می افته یک اتاق نفرین شده با اتفاق هایی که قبل و بعدش می افته رمان بسیار جالب با قلم قوی پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید/// دانلود رمان عرق سگی از مسیحه زادخو بخش اول رمان اتاق کاهگلی ترسیده بود می دوید پاهایش درد گرفته بود در مکانی شبیه جنگل است اطرافش فقط درخت می دید به نظر می امد کسی دنبالش کرده فقط یک نفر نبود چند نفر بودند به قصد کشتن دنبالش می کنند هر لحظه ترسش بیشتر می شد و از میان درخت ها می گذشت داد و فریاد میزد و درخواست کمکمی کرد همه جا بودند چهره شان معلوم نبود به میان درخت ها پناه می برد ، اما امن نبود هیچ جا امن نبود به درختی تکیه داد و نفس نفس زد . .. رنگش پریده بود و مثل گچ سفید شده بود دستانش میلرزید مانند سایه هاي سیاهی از اطرافش رد می شدند .. . به درخت تکیه داده بود و محکم چسبیده بود کمی استراحت کرد از خستگی نفس هاي عمیق و کوتاهی می کشید دستش را روي پیشانی اش کشید انگار دیگر اتفاقی نیوفتاد خیالش آسوده شد از پشت درخت ، دست بزرگ و سفید رنگی به سمت صورتش آمد پنجه هایش را به گونه ها و لپش کشید از درخت دور شد پشت درخت نگاه کرد چیزي ندید هیچ کسی نبود صورتش زخمی شده بود و از جاي پنجه ها خون می آمد پشت سرش صداي خرناس و نفس کشیدن شنید بیشتر لرزش گرفت ترس مالکش شده بود چانه ها و لب هایش هم  

دانلود رمان اتاق کـاهگلی pdf سروش.م با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان سروش.م مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/ترسناک
خلاصه رمان اتاق کـاهگلی
بر اساس رویـداد های واقعی هست موضوع اصلی هم واقعیه یک اتاق کـاهگلی که
هر کسی در اون اقامت مـیکنه اتفاق های بدی براش مـی افتـه یک اتاق نفرین شـده
با اتفاق هایی که قبل و بعدش مـی افتـه
رمان بسیار جالب با قلم قوی پیشنهاد مـیکنم حتما دانلود کنیـد///
دانلود رمان عرق سگی از مسیحه زادخـو
بخش اول رمان اتاق کـاهگلی
ترسیـده بود مـی دویـد پاهایش درد گرفتـه بود
در مکـانی شبیه جنگل است اطرافش فقط درخت مـی
دیـد به نظر مـی امد کسی دنبالش کرده فقط یک نفر نبود
چند نفر بودند به قصد کشتن دنبالش مـی
کنند هر لحظه ترسش بیشتر مـی شـد و از مـیان درخت ها مـی گذشت
داد و فریاد مـیزد و درخـواست کمکمـی کرد همه جا بودند
چهره شان معلوم نبود به مـیان درخت ها پناه مـی برد ، اما امن نبود هیچ جا
امن نبود به درختی تکیه داد و نفس نفس زد .
.. رنگش پریـده بود و مثل گچ سفیـد شـده بود دستانش مـیلرزیـد
مانند سایه هاي سیاهی از اطرافش رد مـی شـدند ..
. به درخت تکیه داده بود و محکم چسبیـده بود
کمـی استراحت کرد از خستگی نفس هاي عمـیق و کوتاهی مـی کشیـد
دستش را روي پیشانی اش کشیـد
انگـار دیگر اتفاقـی نیوفتاد خیالش آسوده شـد
از پشت درخت ، دست بزرگ و سفیـد رنگی به سمت صورتش
آمد پنجه هایش را به گونه ها و لپش کشیـد از درخت دور شـد
پشت درخت نگـاه کرد چیزي ندیـد
هیچ کسی نبود صورتش زخمـی شـده بود
و از جاي پنجه ها خـون مـی آمد
پشت سرش صداي خرناس و
نفس کشیـدن شنیـد بیشتر لرزش گرفت ترس مالکش شـده بود
چانه ها و لب هایش هم

 

لینک دانلود رمان

  • رمان های مشابه
  • دیدگاه ها0