ارباب تاریکی ارباب تاریکی لقب مردی که زمانی قسم خورد تا با دانش پزشکیش زندگی مردم را نجات دهد اما نقشهی سرنوشت چیز دیگری است! او تعلیم میبیند/ تعلیم برای کشتن اول رمان ارباب تاریکی همزمان با استاد نگاهم را از بدن بیمار گرفتم و حرکتی به گردنم دادم مجیدی و قارضی بمونند ادامه رو انجام بدن، نامدار تو میتونی بری مطیعانه سر تکان دادم و همراه استاد از اتاق عمل خارج شدیم در سکوت ماسک و دستکش را در آوردم و دستهایم را شستم نگاه های گاه و بیگاه دکتر را روی خودم احساس می کردم اما چیزی نگفتم چته نامدار امروز ساکت بودی از فکر و خیال خودم بیرون آمدم و نگاهم را به او که کنارم مشغول شستن دستهایش بود دادم چیزی نیست خوبم، فقط دیشب نشد که بخوابم در این صورت نباید تو جراحی شرکت می کردی! شیر آب را بست و دست به سینه به من نگاه کرد دنبال جوابی در ذهنم گشتم و در نهایت گفتم در اون حد نه، فقط یه کم یعنی خب خوبم! مشکوک و با چشمهای ریز شده نگاهم کرد می دانستم اگر فقط کمی دیگر تعلل کنم حتما تا یکی دو ماه آینده از جراحی محروم می شوم برای همین سریع با اجازه ای گفتم و بیرون آمدم موقع خروج از در پرستاری در را برایم باز کرد و هر دو بیرون امدیم چند نفر روی صندلی مقابل اتاق عمل نشسته بودند، که به محض بیرون امدن من از جا پریدند و همه نفری به سمتم هجوم آوردند اگر نمی دانستم همراه بیمار هستند فقط احتمال ترور را به ان حرکتشان می دادم-دکتر چی شد حالش..
دانلود رمان ارباب تاریکی pdf از اطلس لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان اطلس مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان ارباب تاریکی
ارباب تاریکی لقب مردی که زمانی قسم خـورد تا با دانش پزشکیش زندگی
مردم را نجات دهد اما نقشـهی سرنوشت چیز دیگری است!
او تعلیم مـیبیند/ تعلیم برای کشتن
رمان پیشنهادی:دانلود رمان کلاف کلثوم حسینی
قسمت اول رمان ارباب تاریکی
همزمان با استاد نگـاهم را از بدن بیمار گرفتم و حرکتی به گردنم دادم مجیـدی و قارضی بمونند
ادامه رو انجام بدن، نامدار تـو مـیتـونی بری مطیعانه سر تکـان دادم و همراه استاد از اتاق عمل
خارج شـدیم در سکوت ماسک و دستکش را در آوردم و دستـهایم را شستم نگـاه های گـاه و
بیگـاه دکتر را روی خـودم احساس مـی کردم اما چیزی نگفتم چتـه نامدار امروز ساکت بودی
از فکر و خیال خـودم بیرون آمدم و نگـاهم را به او که کنارم مشغول شستن دستـهایش بود دادم
چیزی نیست خـوبم، فقط دیشب نشـد که بخـوابم در این صورت نبایـد تـو جراحی شرکت
مـی کردی! شیر آب را بست و دست به سینه به من نگـاه کرد دنبال جوابی در ذهنم گشتم و
در نهایت گفتم در اون حد نه، فقط یه کم یعنی خب خـوبم! مشکوک و با چشمهای ریز
شـده نگـاهم کرد مـی دانستم اگر فقط کمـی دیگر تعلل کنم حتما تا یکی دو ماه آینده از
جراحی محروم مـی شوم برای همـین سریع با اجازه ای گفتم و بیرون آمدم موقع خروج
از در پرستاری در را برایم باز کرد و هر دو بیرون امدیم چند نفر روی صندلی مقابل اتاق عمل
نشستـه بودند، که به محض بیرون امدن من از جا پریـدند و همه نفری به سمتم هجوم آوردند
اگر نمـی دانستم همراه بیمار هستند فقط احتمال ترور را به ان حرکتشان مـی دادم-دکتر چی شـد
حالش..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(