یه دختر فقیره که خیلی خجالتیه از قضا پدرش یه کارمند سادس و یه خواهر کوچیک تر از خودش داره با یه برادر بزرگتر که زانوش مشکل داره و باید عمل بشه ، مادرش خیاطی میکنه و خودش هم خیلی زیباست و به دلیل اصلاح نکردن زشت به نظر می رسه… اول رمان کالسورم و گرفتم توی دستم و چادرم و درست کردم. از کالس اومدم بیرون. سعی میکردم به حرفای بچه ها اصال گوش ندم. بزارید یه کم از خودم براتون بگم:اسمم مدیسا صالحیه. ۱۲ سالمه و یه سال جهشی خوندم،در حال حاضر دارم فوق لیسانس عمران می گیرم.پدرم توی شرکت ساختمانی نقشه های سادش رو میکشه، وضعیتمون زیاد خوب نیست.یه داداش بزرگ تر از خود دارم ،مهرداد . زانوش عمل می خواد. چون یه تصادف بد کرده.مامانم خیاطی میکنه و یه آجی سه ساله دارم به اسم ملیسا. بزرگ ترین ضعفم خجالتی بودنمه. اکثر دخترای دانشگاه مسخرم میکنن. اما من به هیچ کدومشون محل نمی زارم. مامانم نمی زاره اصالح کنم ،حتی دست و پاهام رو. خودش میگه خیلی خوشگلم اما من که چیزی نمی بینم. اوفففففففففففففففف شاید به خاطر این پشم و پیلی هاست. ابروهام پره.اما پیوندی نیست. پشت لبم زیاد معلوم نیست اما خب بر نداشتم . ای خدااااا. اینقدر حرف زدم که نفهمیدم کی رسیدم خونه. خونمون توی منطقه ی پایین شهر بود. خیلی هم پایین. مامانم مشکل کلیه داشت و نصف درآمد پدرم برای کلیه ی مامانم می رفت. تا در خونه رو باز کردم . ملیسا بدو بدو اومد بغلم و با اون لحن شیرینش گفت:شالم آژی شی پالم آولدی؟؟؟ )سالم آجی چی برام آوردی؟؟( بوسیدمش و پفکی ……
دانلود رمان اشکـالی داره خجالتیم pdf از Parmis81 با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان Parmis81 مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان اشکـالی داره خجالتیم
یه دختر فقـیره که خیلی خجالتیه از قضا پدرش یه کـارمند سادس و یه خـواهر کوچیک تر
از خـودش داره با یه برادر بزرگتر که زانوش مشکل داره و بایـد عمل بشـه ، مادرش خیاطی
مـیکنه و خـودش هم خیلی زیباست و به دلیل اصلاح نکردن زشت به نظر مـی رسه…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان پاورقـی
قسمت اول رمان اشکـالی داره خجالتیم
کـالسورم و گرفتم تـوی دستم و چادرم و درست کردم.
از کـالس اومدم بیرون. سعی مـیکردم به حرفای بچه ها اصال گوش ندم.
بزاریـد یه کم از خـودم براتـون بگم:اسمم مدیسا صالحیه. ۱۲ سالمه و یه سال جهشی
خـوندم،در حال حاضر دارم فوق لیسانس عمران مـی گیرم.پدرم تـوی شرکت ساختمانی
نقشـه های سادش رو مـیکشـه، وضعیتمون زیاد خـوب نیست.یه داداش بزرگ تر از خـود
دارم ،مهرداد . زانوش عمل مـی خـواد. چون یه تصادف بد کرده.مامانم خیاطی
مـیکنه و یه آجی سه ساله دارم به اسم ملیسا. بزرگ ترین ضعفم خجالتی بودنمه.
اکثر دخترای دانشگـاه مسخرم مـیکنن. اما من به هیچ کدومشون محل نمـی زارم.
مامانم نمـی زاره اصالح کنم ،حتی دست و پاهام رو.
خـودش مـیگـه خیلی خـوشگلم اما من که چیزی نمـی بینم.
اوفففففففففففففففف
شایـد به خاطر این پشم و پیلی هاست. ابروهام پره.اما پیوندی نیست.
پشت لبم زیاد معلوم نیست اما خب بر نداشتم .
ای خدااااا.
اینقدر حرف زدم که نفهمـیـدم کی رسیـدم خـونه.
خـونمون تـوی منطقه ی پایین شـهر بود.
خیلی هم پایین.
مامانم مشکل کلیه داشت و نصف درآمد پدرم برای کلیه ی مامانم مـی رفت.
تا در خـونه رو باز کردم . ملیسا بدو بدو اومد بغلم و با اون لحن شیرینش گفت:شالم آژی
شی پالم آولدی؟؟؟ )سالم آجی چی برام آوردی؟؟(
بوسیـدمش و پفکی ……
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(