دانلود رمان اعتراف در دقیقه 90  از ژرژی 

دانلود رمان اعتراف در دقیقه 90 از ژرژی 

ژانر : -

اعتراف در دقیقه ۹۰ داستان درمورد دختری به نام تاراست که یه هفته مونده به ازدواجش براثریه سانحه رانندگی نامزدش روازدست میده ولی به دلیل …… اول رمان اعتراف در دقیقه ۹۰ همه چیز برام نامفهوم بود درست نمیدونستم کجاهستم چشمام رو به زور بازکردم که نورزننده ی مهتابی مجبورم کردکه دوباره اونارو ببندم باالخره به هرزحمتی بود چشام روبازکردم وبه اطرافم نگاهی انداختم خدایا من کجام ! خوب که نگاه کردم وبه مغزم فشارآوردم متوجه شدم که بایدتوبیمارستان باشم بایادآوری بیمارستان تمام اتفاقات روبه یاد آوردم بغض خفه کننده ای توی گلوم نشست وبی اختیاراشک ازگوشه چشمام سرازیرشد همه چیزبرام واضح وروشن شد دراون لحظه بایادآوری اتفاقات آرزو می کردم که ای کاش تاابد می خوابیدم وبیدار نمی شدم چشمام رو روی هم گذاشتم وسعی کردم فکرکنم همه اون اتفاقات یه خواب وخیال بیشتر نبوده ! اما بابستن چشمام تمام صحنه های گذشته توی مغزم جون گرفت صبح روز پنجشنبه بود باخوشحالی ازخواب بیدارشدم و بعدازشستن دست وصورتم جلوی آیینه ایستادم نگاهی توی آیینه به خودم انداختم وبعدازمرتب کردن موهام ازاتاق خوابم خارج شدم اما هنوز چندپله ازطبقه ی دوم پائین نیومده بودم که صدای سروصداورفت وآمدغیرمعمولی رو توطبقه پایین شنیدم خوب که گوش دادم صدای مضطرب مامان روشنیدم که به مریم خانم می گفت که چیزی به تارانگو تامابرگردیم بانگرانی پله هارودوتایکی پایین اومدم ودرهمون حال مامان روصدا زدم وگفتم: مامان چی رونمی خواید به من بگید مامان بانگرانی نگاهی به من انداخت ودرحالی که سعی می کرد خودش راریلکس نشون بده که اصالً هم تواین کارموفق نبود گفت: چیزخیلی مهمی نیست ، توبروصبحونتوبخورمن وبابا تایه جایی میریم وبرمیگردیم ! با حالت پرسشگری نگاش کردم وگفتم: مامان ، من بچه

دانلود رمان اعتراف در دقـیقه ۹۰ pdf از ژرژی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
  نویسنده این رمان ژرژی مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه/پزشکی
خلاصه رمان اعتراف در دقـیقه ۹۰
داستان درمورد دختری به نام تاراست که یه هفتـه مونده به ازدواجش براثریه
سانحه رانندگی نامزدش روازدست مـیـده ولی به دلیل ……
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان ده وسطی
قسمت اول رمان اعتراف در دقـیقه ۹۰
همه چیز برام نامفهوم بود درست نمـیـدونستم کجاهستم
چشمام رو به زور بازکردم که نورزننده ی مهتابی مجبورم
کردکه دوباره اونارو ببندم باالخره به هرزحمتی بود چشام
روبازکردم وبه اطرافم نگـاهی انداختم خدایا من کجام !
خـوب که نگـاه کردم وبه مغزم فشارآوردم متـوجه شـدم که
بایـدتـوبیمارستان باشم بایادآوری بیمارستان تمام اتفاقات
روبه یاد آوردم بغض خفه کننده ای تـوی گلوم
نشست وبی اختیاراشک ازگوشـه چشمام سرازیرشـد
همه چیزبرام واضح وروشن شـد دراون لحظه بایادآوری
اتفاقات آرزو مـی کردم که ای کـاش تاابد مـی خـوابیـدم وبیـدار
نمـی شـدم
چشمام رو روی هم گذاشتم وسعی کردم فکرکنم همه اون
اتفاقات یه خـواب وخیال بیشتر نبوده ! اما بابستن چشمام
تمام صحنه های گذشتـه تـوی مغزم جون گرفت
صبح روز پنجشنبه بود باخـوشحالی ازخـواب بیـدارشـدم و
بعدازشستن دست وصورتم جلوی آیینه ایستادم نگـاهی تـوی
آیینه به خـودم انداختم وبعدازمرتب کردن موهام ازاتاق
خـوابم خارج شـدم اما هنوز چندپله ازطبقه ی دوم پائین
نیومده بودم که صدای سروصداورفت وآمدغیرمعمولی رو
تـوطبقه پایین شنیـدم خـوب که گوش دادم صدای مضطرب
مامان روشنیـدم که به مریم خانم مـی گفت که چیزی به تارانگو تامابرگردیم
بانگرانی پله هارودوتایکی پایین اومدم ودرهمون حال مامان
روصدا زدم وگفتم: مامان چی رونمـی خـوایـد به من بگیـد
مامان بانگرانی نگـاهی به من انداخت ودرحالی که سعی
مـی کرد خـودش راریلکس نشون بده که اصالً هم تـواین
کـارموفق نبود گفت:
چیزخیلی مهمـی نیست ، تـوبروصبحونتـوبخـورمن وبابا تایه جایی مـیریم وبرمـیگردیم !
با حالت پرسشگری نگـاش کردم وگفتم:
مامان ، من بچه

لینک دانلود رمان اعتراف در دقیقه 90

  • رمان های مشابه
  • دیدگاه ها0