انار گل من رمانی پراز فراز و نشیب های میان خانزاده ها! دختری که از عشق سابقش کینه به دل گرفته و میخواد انتقام بگیره ! عشقی سوزان میان یک جدال برای انتقام گذشته ای دردناک بهادر خان حانزاده مغروری که وقتی انارگل بچه بوده میاد سراغش و بازیش میده حالا انارگل بزرگ شده اما بهادر عاشقشه عشقی انتقامی برنده بازی انتقام کیست… اول رمان انار گل من اومدم دیگه وایسا یه لحظه- سبدمو برداشتمو بدو بدو رفتم سمت سمیه که مثل همیشه غرغر کنان میگفت ای بمیری ایشالا بیا دیگه دیر شد الان شب میشه- خب دیگه اومدم- با هم از باغ بیرون اومدیم که با دیدن حسن که کله تاسش زیر آفتاب برق میزد پقی زدم زیر خنده و گفتم عاشق سینه چاکتم که اینجاست- جون من بیا زنش شو از حسن کچل بهتر که تو این روستا نیست ببند دهنتو انار گل اعصاب ندارم میزنم تو دهنت پخش دیوار -بشیا دهنمو براش کردمو بینیمو چینی دادم و ازش رو برگردوندم که با دوباره دیدن حسن که داشت با لبخند به سمتمون می اومد بازم خندم گرفت هر روز خدا از روستا بغلی پامیشه میاد اینجا که سمیه رو ببینه با رسیدنش بهمون خندمو جمع کردم با تکون سرم جواب سلامشو دادم لبخند شیطانی زدم و به حسن که پنجه هاشو توهم کرده بود و با سر پایین افتاده منتظر بود سمیه جواب سلامش رو بده گفتم وای حسن آقا حالل زاده اید بخدا همین االن سمیه داشت از – وجنات شما میگفت…
دانلود رمان انار گل من pdf از رز مشکی_ح_ک با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان رز مشکی_ح_ک مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/درام
خلاصه رمان انار گل من
رمانی پراز فراز و نشیب های مـیان خانزاده ها! دختری که از عشق سابقش کینه به دل گرفتـه و
مـیخـواد انتقام بگیره ! عشقـی سوزان مـیان یک جدال برای انتقام گذشتـه ای دردناک بهادر خان
حانزاده مغروری که وقتی انارگل بچه بوده مـیاد سراغش و بازیش مـیـده حالا انارگل بزرگ
شـده اما بهادر عاشقشـه عشقـی انتقامـی برنده بازی انتقام کیست…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان سبکباران ساحل ها
قسمت اول رمان انار گل من
اومدم دیگـه وایسا یه لحظه-
سبدمو برداشتمو بدو بدو رفتم سمت سمـیه که مثل همـیشـه غرغر کنان مـیگفت
ای بمـیری ایشالا بیا دیگـه دیر شـد الان شب مـیشـه-
خب دیگـه اومدم-
با هم از باغ بیرون اومدیم که با دیـدن حسن که کله تاسش زیر
آفتاب برق مـیزد پقـی زدم زیر خنده و گفتم
عاشق سینه چاکتم که اینجاست-
جون من بیا زنش شو
از حسن کچل بهتر که تـو این روستا نیست
ببند دهنتـو انار گل اعصاب ندارم مـیزنم تـو دهنت پخش دیوار -بشیا
دهنمو براش کردمو بینیمو چینی دادم و ازش رو برگردوندم که
با دوباره دیـدن حسن که داشت با لبخند به سمتمون مـی اومد
بازم خندم گرفت هر روز خدا از روستا بغلی پامـیشـه مـیاد اینجا
که سمـیه رو ببینه با رسیـدنش بهمون خندمو جمع کردم با
تکون سرم جواب سلامشو دادم
لبخند شیطانی زدم و به حسن که پنجه هاشو تـوهم کرده بود و
با سر پایین افتاده منتظر بود سمـیه جواب سلامش رو بده گفتم
وای حسن آقا حالل زاده ایـد بخدا همـین االن سمـیه داشت از –
وجنات شما مـیگفت…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(