اویلین روز جوانی این داستان ماجرای دختری است که از مادربزرگ پدرش تنفر بسیار دارد و همین امر سبب میشود خانواده را ترک کند. اما … اول رمان اولین روز جوانی خون بینی اش بند نمی آمد صورتش پر از خراشهایی شده بود که در جنگ تن به تن چندین دقیقه پیش با مادرش ایجاد شده بودند و حالا بی بی داشت با پارچه هایی که مرطوب بودند تمیزشان میکرد گاهی هم صدایش را میشنید که با عباراتی مثل الهی بمیرم وای ننه نه نه رولمی برایش دلسوزی میکرد از این کلمه متنفر بود هر وقت دیگری هم که بی بی آنرا بکار برده بود به او اخم کرد و بعد اگر هم توانسته بود یواشکی یک هیش و یا دهاتی را هم در ملامتش بکار برده بود..چی میشد کرد او را باید مثل دستی که شکسته و وبال گردن شده بود تحمل کرد اما به او چه که تحمل کند تحمل برای نسل او کلمه ای تعریف نشده بود تحمل معنی نداشت تحمل جایی در زندگی او نداشت تحمل قرار نبود حتی به قیمت مردنش وادارش کند که چیزی جز آنکه میخواهد باشد تحمل را هر چه بود و هست قبل از او و نسلهای قبل تر از او تحمل کرده بودند مادرش پدرش و این بی بی که همیشه خیال میکند بزرگترین و متشخص ترین بانوی روی زمین است با آن صورت مچاله شده اش با آن دهان بی دندانش با آن دندان مصنوعی های کوچکی که آدم فکر میکند آرواره های یک بچه را با دندان از حلقومش بیرون کشیده اند و برای استفاده تحویل این پیرزن داده اند با آن کلمات..
دانلود رمان اولین روز جوانی pdf از نوشین تـوفیقـی لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان نوشین تـوفیقـی مـیباشـد
موضوع رمان عاشقانه
خلاصه رمان اویلین روز جوانی
این داستان ماجرای دختری است که از مادربزرگ پدرش تنفر بسیار دارد و
همـین امر سبب مـیشود خانواده را ترک کند. اما …
رمان پیشنهادی:دانلود رمان رسوایی مهسا موحد
قسمت اول رمان اولین روز جوانی
خـون بینی اش بند نمـی آمد صورتش پر از خراشـهایی شـده بود که در جنگ تن به تن
چندین دقـیقه پیش با مادرش ایجاد شـده بودند و حالا بی بی داشت با پارچه هایی
که مرطوب بودند تمـیزشان مـیکرد گـاهی هم صدایش را مـیشنیـد که با عباراتی مثل الهی بمـیرم
وای ننه نه نه رولمـی برایش دلسوزی مـیکرد از این کلمه متنفر بود هر وقت دیگری هم که
بی بی آنرا بکـار برده بود به او اخم کرد و بعد اگر هم تـوانستـه بود یواشکی یک هیش و یا
دهاتی را هم در ملامتش بکـار برده بود..چی مـیشـد کرد او را بایـد مثل دستی که شکستـه و
وبال گردن شـده بود تحمل کرد اما به او چه که تحمل کند تحمل برای نسل او کلمه ای
تعریف نشـده بود تحمل معنی نداشت تحمل جایی در زندگی او نداشت تحمل قرار نبود
حتی به قـیمت مردنش وادارش کند که چیزی جز آنکه مـیخـواهد باشـد تحمل را هر چه بود و
هست قبل از او و نسلهای قبل تر از او تحمل کرده بودند مادرش پدرش و این بی بی که
همـیشـه خیال مـیکند بزرگترین و متشخص ترین بانوی روی زمـین است با آن صورت مچاله
شـده اش با آن دهان بی دندانش با آن دندان مصنوعی های کوچکی که آدم فکر مـیکند
آرواره های یک بچه را با دندان از حلقومش بیرون کشیـده اند و برای استفاده تحویل این پیرزن
داده اند با آن کلمات..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(