باران بی قرار سوشا بارانا را توآعوشش گرفته بود و اشک میریخت سوشا بارانا رو از خودش جدا کرد و از شیشه کوچک به درون اتاق چشم دوخت پزشک دستگاه شوک را کنار گذاشت و مشغول چک کردن دوباره وضعیت کلاله شد سوشا مات زده به صحنه نگاه میکرد پزشک معالج بعد از دادن دستوراتی به چند پرستارحاضر در اتاق از اتاق خارج شد سوشا و بقیه جلوی پزشک ایستادند و… اول رمان باران بی قرار خیره شده بودم به دست هام که بدن بی جون کاترین داخلشون بود سریع کاترین رو داخل بغلم گرفتم و به سمت ماشین حرکت کردم آروم گذاشتمش روی صندلی عقب ماشین و بانهایت سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردم با رسیدن به بیمارستان با صدای بلند پرستار هارو صدا کردم وقتی رسیدن بعد از معاینه های لازم برای کاترین گفتن که باید عمل شه وقتی با خانواده ی کاترین تماس گرفتم و گفتم چه اتفاقی افتاده بلافاصاله خودشون رو رسوندن دکتر بعد از گرفتن امضا از پدر کت گفت که عمل سختی خواهد بود و بدن بی جون کت رو وارد اتاق عمل کردن نگاه های هممون خیره به در اتاق عمل بود و منتظر بودیم دکتر از در خارج بشه و بگه مشکلی نیست و کت تا چند ساعت دیگه بهوش می یاد همون لحظه در اتاق عمل باز شد و دکتر خارج شد با خارج شدن دکتر همه به سمتش حجوم بردیم و پرسیدیم: چی شد دکتر کت سالمه؟! هممون منتظر بودیم که دکتر بگه مشکل رفع شده و تا ساعت های دیگه به بخش منتقل میشه اما با تاسفی که داخل چشمهاش موج میزد..
دانلود رمان باران بی قرار pdf از Maheasal77 لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان Maheasal77 مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/پزشکی
خلاصه رمان باران بی قرار
سوشا بارانا را تـوآعوشش گرفتـه بود و اشک مـیریخت سوشا بارانا رو از خـودش جدا کرد و
از شیشـه کوچک به درون اتاق چشم دوخت پزشک دستگـاه شوک را کنار گذاشت و
مشغول چک کردن دوباره وضعیت کلاله شـد سوشا مات زده به صحنه نگـاه مـیکرد پزشک
معالج بعد از دادن دستـوراتی به چند پرستارحاضر در اتاق از اتاق خارج شـد
سوشا و بقـیه جلوی پزشک ایستادند و…
رمان پیشنهادی:دانلود رمان به من بگو لیلی مهسا زهیری
قسمت اول رمان باران بی قرار
خیره شـده بودم به دست هام که بدن بی جون کـاترین داخلشون بود سریع کـاترین رو داخل
بغلم گرفتم و به سمت ماشین حرکت کردم آروم گذاشتمش روی صندلی عقب ماشین و
بانهایت سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردم با رسیـدن به بیمارستان با صدای بلند
پرستار هارو صدا کردم وقتی رسیـدن بعد از معاینه های لازم برای کـاترین گفتن که بایـد
عمل شـه وقتی با خانواده ی کـاترین تماس گرفتم و گفتم چه اتفاقـی افتاده بلافاصاله خـودشون
رو رسوندن دکتر بعد از گرفتن امضا از پدر کت گفت که عمل سختی خـواهد بود و بدن بی جون
کت رو وارد اتاق عمل کردن نگـاه های هممون خیره به در اتاق عمل بود و منتظر بودیم دکتر
از در خارج بشـه و بگـه مشکلی نیست و کت تا چند ساعت دیگـه بهوش مـی یاد همون لحظه
در اتاق عمل باز شـد و دکتر خارج شـد با خارج شـدن دکتر همه به سمتش حجوم بردیم و پرسیـدیم:
چی شـد دکتر کت سالمه؟! هممون منتظر بودیم که دکتر بگـه مشکل رفع شـده و تا ساعت های
دیگـه به بخش منتقل مـیشـه اما با تاسفی که داخل چشمهاش موج مـیزد..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(