بدون آدم بدون حوا دختری به اسم ماهتیسا و پسری به نام شنتیا ، دارای یک احساس مشترک هستند : «تنفر از جنس مخالف» این دو نفر همکلاسی هستند و بعد از آخرین امتحانشون با هم درگیری پیدا می کنند ! تو اولین روز آغاز تعطیلات تابستون برای هردو اتفاق عجیبی میفته ! به این اتفاق از دید مذهبی و عرفانی پرداخته شده و اصلا بعد فانتزی اون مد نظر من نبوده اول رمان بدون آدم بدون حوا این هفته همه خونه عمو محمود دعوت بودیم بعد از اینکه شام خوردیم همه بچه ها رفتیم تو حیاط دور صندلیای دور استخر نشستیم من یه جین مشکی و بلوز سفید و شال مشکی پوشیده بودم کلا توی این خانواده فقط و فقط من بودم که حجاب داشتم و همیشه پوشیده بودم حتی مامانمم حجاب نداشت همشون جلوی همدیگه خیلی راحت میگشتن و لباسای باز میپوشیدن ولی من عقیده خودم و داشتم فقط من بودم که نماز و روزم همیشه بجا بود همه اینا رو هم مدیون بهترین دوستم پونه بودم وگرنه تو این خانواده کی از این چیزا سرش میشد نیما همیشه عاشق این بود براش چادر نماز سر کنم و بشینم پای سجاده و قران بخونم اهل دوست پسر و لاو ترکوندن و لاس زدنم نبودم دختر بی احساسی نبودم ولی عشق و احساس رو تو این چیزا نمیدیدم بخاطر همین چیزا بود که نیما همیشه میگفت تو برام با همه دخترا فرق داری همین تنها جمله قشنگ و شاید تا حدی عاشقانه نیما همین بود همه کنار هم نشسته بودیمو سر و صدا راه افتاده بود هرکی هرکی بود شیما کنار…
دانلود رمان بدون آدم بدون حوا pdf از ن ق تـوانا با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان ن ق تـوانا مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/غمـگین
خلاصه رمان بدون آدم بدون حوا
دختری به اسم ماهتیسا و پسری به نام شنتیا ، دارای یک احساس مشترک هستند : «تنفر از جنس مخالف»
این دو نفر همکلاسی هستند و بعد از آخرین امتحانشون با هم درگیری پیـدا مـی کنند !
تـو اولین روز آغاز تعطیلات تابستـون برای هردو اتفاق عجیبی مـیفتـه !
به این اتفاق از دیـد مذهبی و عرفانی پرداختـه شـده و اصلا بعد فانتزی اون مد نظر من نبوده
رمان پیشنهادی:دانلود رمان بکـارت آتش فاطمه افکـاری
قسمت اول رمان بدون آدم بدون حوا
این هفتـه همه خـونه عمو محمود دعوت بودیم بعد از اینکه شام خـوردیم همه بچه ها رفتیم
تـو حیاط دور صندلیای دور استخر نشستیم من یه جین مشکی و بلوز سفیـد و شال مشکی
پوشیـده بودم کلا تـوی این خانواده فقط و فقط من بودم که حجاب داشتم و همـیشـه
پوشیـده بودم حتی مامانمم حجاب نداشت همشون جلوی همدیگـه خیلی راحت مـیگشتن و
لباسای باز مـیپوشیـدن ولی من عقـیـده خـودم و داشتم فقط من بودم که نماز و روزم همـیشـه بجا بود
همه اینا رو هم مدیون بهترین دوستم پونه بودم وگرنه تـو این خانواده کی از این چیزا سرش مـیشـد
نیما همـیشـه عاشق این بود براش چادر نماز سر کنم و بشینم پای سجاده و قران بخـونم
اهل دوست پسر و لاو ترکوندن و لاس زدنم نبودم دختر بی احساسی نبودم ولی عشق و
احساس رو تـو این چیزا نمـیـدیـدم بخاطر همـین چیزا بود که نیما همـیشـه مـیگفت تـو برام
با همه دخترا فرق داری همـین تنها جمله قشنگ و شایـد تا حدی عاشقانه نیما همـین بود
همه کنار هم نشستـه بودیمو سر و صدا راه افتاده بود هرکی هرکی بود شیما کنار…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(