، حکایت عاشقانهی پر سوزیست که میانِ اِدواردِ نقاش و اِمیلیِ ماهیگیر در دههی شصت میلادی و در جزیرهی کوچک کیبرونِ فرانسه، شکوفا میشود. دقیقاً در زمان و مکانی که مردمش این احساسات را گناه تلقی میکنند و میکوشند تا جلوی بروزش را بگیرند. این میان، دلدادگی در پایان آغاز خواهد شد! در میانشان عشق ریشه میکند. اما دریغ از کینهای که چشمهای دخترک را برای همیشه کور میکند و ادوارد را از دیدن آن محروم! داستان دلباختگی از ابتدا نوشته میشود، خوانده میشود اما هرگز به وصال نمیرسد. داستانشان در دنیا جا میماند و تنها به آغوش خاک میپیوندد، خاکی که برای همیشه آنها از هم جدا میکند… اول رمان جزیرهی کیبرون وقتی میبارید، زشت میشد. این را همه میدانستند. پس زمانی که باران میآمد هیچکس در خیابانها نبود. همه به زیر پتوهای گرمشان پناه میبردند. اگر همسری داشتند، روزشان را با لیوانی چای به پایان میرساندند و اگر نه، آرزو میکردند که داشته باشند! اما امروز اوضاعِ خانوادهی راینِ ماهیگیر، فرق میکرد. امروز راینها و جمع کثیری از ماهیگیران، با سیاه پوشیدن به جنازهی راینِ ماهیگیر ادای احترام میکردند. پسر ارشد راین، اِدوارد، قاب عکسی از پدرش را در آغوش داشت و روبهروی سنگ قبرش ایستاده بود. قطرات باران روی گونههای پیرمرد در عکسش میچکید. انگار که اشک میریزد. آقای چارلزِ ماهیگیر، دستی روی شانهی ادوارد گذاشت و گفت: – مرد خوبی بود. قطعاً بود! ادوارد این را به خوبی میدانست. ماهیگیرها کمکم قبرستان را ترک کردند و حالا، فقط راینها مانده بودند. ادوارد، خواهرش اِدینا و مادرش. هیچکس گریه نمیکرد. خانمِ راین….
دانلود رمان بر آب رفتـه pdf از متین سرمد با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان متین سرمد مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/معمایی/تراژدی
خلاصه رمان بر آب رفتـه
بر آب رفتـه، حکـایت عاشقانهی پر سوزیست که مـیانِ اِدواردِ نقاش و اِمـیلیِ ماهیگیر در دههی شصت مـیلادی و
در جزیرهی کوچک کیبرونِ فرانسه، شکوفا مـیشود. دقـیقاً در زمان و مکـانی که مردمش این احساسات را
گناه تلقـی مـیکنند و مـیکوشند تا جلوی بروزش را بگیرند.
این مـیان، دلدادگی در پایان آغاز خـواهد شـد!
در مـیانشان عشق ریشـه مـیکند. اما دریغ از کینهای که چشمهای دخترک را برای همـیشـه کور مـیکند و
ادوارد را از دیـدن آن محروم! داستان دلباختگی از ابتدا نوشتـه مـیشود، خـوانده مـیشود اما هرگز
به وصال نمـیرسد. داستانشان در دنیا جا مـیماند و تنها به آغوش خاک مـیپیوندد،
خاکی که برای همـیشـه آنها از هم جدا مـیکند…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان نهنگ ۵۲
قسمت اول رمان بر آب رفتـه
جزیرهی کیبرون وقتی مـیباریـد، زشت مـیشـد. این را همه مـیدانستند. پس زمانی که باران مـیآمد
هیچکس در خیابانها نبود. همه به زیر پتـوهای گرمشان پناه مـیبردند. اگر همسری داشتند،
روزشان را با لیوانی چای به پایان مـیرساندند و اگر نه، آرزو مـیکردند که داشتـه باشند!
اما امروز اوضاعِ خانوادهی راینِ ماهیگیر، فرق مـیکرد.
امروز راینها و جمع کثیری از ماهیگیران، با سیاه پوشیـدن به جنازهی راینِ ماهیگیر ادای احترام مـیکردند.
پسر ارشـد راین، اِدوارد، قاب عکسی از پدرش را در آغوش داشت و روبهروی سنگ قبرش ایستاده بود.
قطرات باران روی گونههای پیرمرد در عکسش مـیچکیـد. انگـار که اشک مـیریزد.
آقای چارلزِ ماهیگیر، دستی روی شانهی ادوارد گذاشت و گفت:
– مرد خـوبی بر آب رفتـه بود.
قطعاً بود! ادوارد این را به خـوبی مـیدانست.
ماهیگیرها کمکم قبرستان را ترک کردند و حالا، فقط راینها مانده بودند. ادوارد،
خـواهرش اِدینا و مادرش. هیچکس گریه نمـیکرد.
خانمِ راین….
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(