بلاخره تموم شد محبوبه برزگر هستم …سرگرد ترانه تهرانی موقعی که درجه ستوانی داشته باندی به اسم سیامک و نابود میکنه و حالا بعد از چند سال پسر سیامک رایان به طور ناشناس تهدیدش میکنه و اول از همه هم مادر پدر ترانه رو می کشه…وخیلی اتفاقات غیره منتظره که تو زندگیش پیش میاد و اول رمان بلاخره تموم شد یکیش آشنایی ترانه با دایان برادر رایان که توسط اون باند رایان نابود میشه…منم یه دخترشیردل زیراین چرخ گردون که زندگیش را پی یک گرگ خشن درکف خیابانهای خیس سرد شهر یا گاهی قدم قدم با نگاهای تیزدرپس اطراف کوه های بلند میگردم تا بیابم او را. اما تنها! تا بگیرم انتقام ارامش زندگی ام را. مانند شکارچی ای که درپی طعمه اش میرود حتی به قیمت مرگ.ماشین وجلوی کافی شاپ پارک کردم و پیاده شدم.با قدمهای سنگین به طرف کافه راه افتادم.ازشدت هیجان واضطراب از درون میلرزیدم اما به ظاهر خونسردیموحفظ کرده بودم.خوشحالم ازاین که یه قدم بهش نزدیک شدم.اونم به یکی ازکسایی که زیردستش به حساب میومد به مدت شش ماه که فقط تهدیدم می کنه ورعشه به اندامم می ندازه.دوتا پله ی باقیمونده روطی می کنم.درب شیشه ای وبه داخل هل دادم.وارد کافه که شدم اولین چیزی که توجهم وجلب کرد چراغهای رنگی وتاریکی نامحسوس اون بود.یه جای دنج وشیک!به سمت یکی از میزهایی میرم که کنارپیشخوانه !صندلی وعقب میکشم وروی اون می شینم.گوشیم وکه توی دستم بود و روی میزگذاشتم که بلا فاصله گارسون به سمتم اومد. چی میل دارید؟ یه فنجون قهوه تلخ لطفا._یه فنجون قهوه تلخ لطفا. بع د ازرفتن گارسون نگاهی به طراحی دکورا سیون…
دانلود رمان بلاخره تموم شـد pdf از محبوبه برزگر با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان محبوبه برزگر مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/پلیسی
خلاصه رمان بلاخره تموم شـد
محبوبه برزگر هستم …سرگرد ترانه تـهرانی موقعی که درجه ستـوانی داشتـه باندی به اسم
سیامک و نابود مـیکنه و حالا بعد از چند سال پسر سیامک رایان به طور ناشناس تـهدیـدش مـیکنه
و اول از همه هم مادر پدر ترانه رو مـی کشـه…وخیلی اتفاقات غیره منتظره که تـو زندگیش پیش مـیاد و
رمان پیشنهادی:دانلود رمان عرق سگی مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان بلاخره تموم شـد
یکیش آشنایی ترانه با دایان برادر رایان که تـوسط اون باند رایان نابود مـیشـه…منم یه دخترشیردل
زیراین چرخ گردون که زندگیش را پی یک گرگ خشن درکف خیابانهای خیس سرد شـهر یا گـاهی قدم قدم
با نگـاهای تیزدرپس اطراف کوه های بلند مـیگردم تا بیابم او را. اما تنها! تا بگیرم انتقام ارامش زندگی ام را.
مانند شکـارچی ای که درپی طعمه اش مـیرود حتی به قـیمت مرگ.ماشین وجلوی کـافی شاپ پارک کردم و
پیاده شـدم.با قدمهای سنگین به طرف کـافه راه افتادم.ازشـدت هیجان واضطراب از درون مـیلرزیـدم
اما به ظاهر خـونسردیموحفظ کرده بودم.خـوشحالم ازاین که یه قدم بهش نزدیک شـدم.اونم به
یکی ازکسایی که زیردستش به حساب مـیومد به مدت شش ماه که فقط تـهدیـدم مـی کنه
ورعشـه به اندامم مـی ندازه.دوتا پله ی باقـیمونده روطی مـی کنم.درب شیشـه ای وبه داخل
هل دادم.وارد کـافه که شـدم اولین چیزی که تـوجهم وجلب کرد چراغهای رنگی وتاریکی
نامحسوس اون بود.یه جای دنج وشیک!به سمت یکی از مـیزهایی مـیرم که کنارپیشخـوانه
!صندلی وعقب مـیکشم وروی اون مـی شینم.گوشیم وکه تـوی دستم بود و
روی مـیزگذاشتم که بلا فاصله گـارسون به سمتم اومد.
چی مـیل داریـد؟
یه فنجون قهوه تلخ لطفا._یه فنجون قهوه تلخ لطفا.
بع د ازرفتن گـارسون نگـاهی به طراحی دکورا سیون…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(