به چشمانت مومن شدم این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی متفاوت که اول رمان به چشمانت مومن شدم حامی چشمهای خمارم رو بستم، و سر دردناکم رو به پشتی مبل تکیهدادم سردردم هر لحظه بیشتر میشد و این صدای کر کننده موسیقی روی دردش بیشتر تاثیر میگذاشت اینقدر هوای سالن آلوده بود، که اکسیژن کم شده بود فقط دودبود صدای پاشنههای کفشی که به من نزدیک میشدن رو میشنیدم تشخیص اینکه صاحب اون کفشها یگانه است، کار سختی نبود حامی؟- صدای گرفته و خشدارش به گوشم رسید مطمئنم که چیزی مصرف کرده بود، که صداش اینطور گرفته بود به خاطر این موضوع اخم هام بیشتر توی هم رفت دختره بیشعور، خودش به درک فکر آبروی ما رو نمیکنه چقدر بهش گفتم توی اینطور مهمونی ها جلوی خودت رو بگیر سرم رو از روی پشتی مبل برداشتم و با چشمهای نیمه بازم، سر تا پاش رو برانداز کردم مثل همیشه موهاش رو رنگ فانتزی زده بود اینبار رنگشون بنفش بود پیراهن کوتاه و دکلتهی بنفشش رو با موهاش ست کرده بود و در آخر کفشهای پاشنه ده سانتی مشکی، تکمیل کننده تیپش بود چقدر رنگ بنفش به پوست برنزهاش میاومد اون رو زیبا و فریبنده کرده بود با این فکر لبم به لبخند باز شد و عصبانیت چند دقیقه قبل رو فراموش کردم با صدایی که …
دانلود رمان به چشمانت مومن شـدم pdf از فاطمه سالاری لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان فاطمه سالاری مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان به چشمانت مومن شـدم
این رمان راجب یه گروه خـوانندگی غیرمجازی با چند مـیلیون طرفدار در صفحات مجازی
با رهبری حامـی پرتـو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شـده
اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگـاه تـهران آمده
قرار گرفتـه با عقایـد و دنیایی متفاوت که
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان دختر تنها فاطمه سالاری
قسمت اول رمان به چشمانت مومن شـدم
حامـی
چشمهای خمارم رو بستم، و سر دردناکم رو به پشتی مبل تکیهدادم
سردردم هر لحظه بیشتر مـیشـد و این صدای کر کننده موسیقـی روی دردش بیشتر تاثیر مـیگذاشت
اینقدر هوای سالن آلوده بود، که اکسیژن کم شـده بود فقط دودبود
صدای پاشنههای کفشی که به من نزدیک مـیشـدن رو مـیشنیـدم
تشخیص اینکه صاحب اون کفشـها یگـانه است، کـار سختی نبود
حامـی؟-
صدای گرفتـه و خشـدارش به گوشم رسیـد
مطمئنم که چیزی مصرف کرده بود، که صداش اینطور گرفتـه بود
به خاطر این موضوع اخم هام بیشتر تـوی هم رفت
دختره بیشعور، خـودش به درک فکر آبروی ما رو نمـیکنه
چقدر بهش گفتم تـوی اینطور مهمونی ها جلوی خـودت رو بگیر
سرم رو از روی پشتی مبل برداشتم و با چشمهای نیمه بازم، سر
تا پاش رو برانداز کردم
مثل همـیشـه موهاش رو رنگ فانتزی زده بود
اینبار رنگشون بنفش بود
پیراهن کوتاه و دکلتـهی بنفشش رو با موهاش ست کرده بود و
در آخر کفشـهای پاشنه ده سانتی مشکی، تکمـیل کننده تیپش بود
چقدر رنگ بنفش به پوست برنزهاش مـیاومد
اون رو زیبا و فریبنده کرده بود
با این فکر لبم به لبخند باز شـد
و عصبانیت چند دقـیقه قبل رو فراموش کردم
با صدایی که …
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(