داستان زندگی دختری که به اجبار از ۸ سالگی از خانواده اش جدا میشه و با عنوان عروس پا به خونه ی عموش میذاره ! پسری با خوی و اخلاق های غربی وارد زندگیش میشه و اتفاقات غیر قابل باوری پیش میاد ! توجه این داستان مثل ازدواج های اجباری و همخونه های تکراری نیست! اول رمان با صدای داد مامان ، از خواب پریدم مامان خداااایا، به خاک سیاه نشوندیم! شرووووین! ترسیده از حرفاش از جام بلند شدم و به سمت در خونه پرواز کردم مامان رو وسط حیاط با چادر آزاد دورش آشفته دیدم با متوجه شدن حضور من دستاشو با ناله برای بغل کردنم باز کرد دل آراااا چشمام بی اراده از اشک خیس شد خودمو تو آغوشش پرت کردم و زمزمه وار اسمشو صدا زدم مامان ضجه زد دل آرا بابات ، بابات ترسیده به اطراف حیاط نگاه کردم ، بابام صبح خونه بود ، بابام بود ولی عصبی بود هق هق هام بلند شد مامانی ! کو بابام با دستاش به موهاش چنگ زد داد زدم نککککن! مامان میون هق هق هاش گفت بابات بابات تند از جام بلند میشم ، ضربان قلبم تند زد فریادی از ترس زدم که در تند باز شدو چهره ی الیاس نمایان ! مات و مبهوت به دیوار مقابلم خیره شدم و زیر لب اسم مامان رو زمزمه کردم الیاس به سمتم پا تند کرد و نگران پرسید دل آرا ؟ خوبی ؟
دانلود رمان بوسه بر زندگی لعنتی pdf از صاحب عشق با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان صاحب عشق مـیباشـد
موضوع رمان ازدواج اجباری/معمایی/هیجانی/عاشقانه
خلاصه رمان بوسه بر زندگی لعنتی
داستان زندگی دختری که به اجبار از ۸ سالگی از خانواده اش جدا مـیشـه و
با عنوان عروس پا به خـونه ی عموش مـیذاره !
پسری با خـوی و اخلاق های غربی وارد زندگیش مـیشـه و
اتفاقات غیر قابل باوری پیش مـیاد !
تـوجه این داستان مثل ازدواج های اجباری و همخـونه های تکراری نیست!
رمان پیشنهادی:دانلود رمان شوکران هوس مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان بوسه بر زندگی لعنتی
با صدای داد مامان ، از خـواب پریـدم
مامان خداااایا، به خاک سیاه نشوندیم! شرووووین!
ترسیـده از حرفاش از جام بلند شـدم و به سمت در
خـونه پرواز کردم مامان رو وسط حیاط با چادر آزاد
دورش آشفتـه دیـدم با متـوجه شـدن حضور من
دستاشو با ناله برای بغل کردنم باز کرد دل آراااا
چشمام بی اراده از اشک خیس شـد خـودمو تـو
آغوشش پرت کردم و زمزمه وار اسمشو صدا زدم مامان
ضجه زد دل آرا بابات ، بابات
ترسیـده به اطراف حیاط نگـاه کردم ، بابام صبح خـونه بود ، بابام بود ولی عصبی بود
هق هق هام بلند شـد مامانی ! کو بابام
با دستاش به موهاش چنگ زد
داد زدم نککککن!
مامان مـیون هق هق هاش گفت بابات بابات
تند از جام بلند مـیشم ، ضربان قلبم تند زد
فریادی از ترس زدم که در تند باز شـدو چهره ی الیاس نمایان !
مات و مبهوت به دیوار مقابلم خیره شـدم و زیر لب اسم مامان رو زمزمه کردم
الیاس به سمتم پا تند کرد و نگران پرسیـد دل آرا ؟ خـوبی ؟
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(