بوم نقاشی همه ی ما بوم های نقاشی ای هستیم که دیگران ما را رنگ آمیزی می کنند اینکه آنها نقاش ماهری باشند یا نه دست ما نیست،تقدیر ماست حالا یکی می شود سیاه و تاریک مثل شب و دیگری سفید مطلق!یکی قرمز خونی و دیگری آبی به رنگ آسمان اما آن ابتدا همه بی رنگ بوده ایم یا شاید بتوان گفت سفید نمی دانم! اما هرچه بودیم حالمان خوب بود پاک بودیم خیالمان راحت بود می دانی حتی آن بوم سیاه مثل شب هم گاهی دلش برای آن موقع هایش تنگ می شود مطمئن باش! و شاید سفید مطلق عاشق سیاهی شب شد اول رمان بوم نقاشی خیره به حرکت لبهایش نگاه می کرد اما صدایش را نمی شنید انگار! دلش براي او تنگ شده بود وقتی در در راه خانه به او زنگ زد و گفت ساعت هشت شب در خانه ي خودش منتظرش است از شدت ذوق بی خداحافظی گوشی را قطع کرد و دوید همه چیزدریک ثانیه از یادش رفت نبودن سه ماه اش بی توجهی هایش حتی حالت خوبه هاي ماهی یکبارش که همیشه کفریش میکرد را هم فراموش کرد او که تمام اصولش را بخاطرش زیرپا گذاشته بود یک ربع مانند کودکان دبستانی براي رسیدن به خانه می دوید که اشکال نداشت،داشت؟ بعضی ها در زندگیمان هستند که انگار واقعا وجود ندارند تلخ دور غیر قابل پیش بینی اما به اندازه ي تمام نبودن هایشان عزیز و دوست داشتنی اند کاري هم نمی شود کرد دست خودمان نیست انگار به خانه که رسید همه چیز رنگ و بوي قشنگی داشت مدت ها بود به خانه ي…
دانلود رمان بوم نقاشی pdf از یاسی شریفی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان یاسی شریفی مـیباشـد
موضوع رمان عاشقانه/اجتماعی/معمایی
خلاصه رمان بوم نقاشی
همه ی ما بوم های نقاشی ای هستیم که دیگران ما را رنگ آمـیزی مـی کنند اینکه آنها نقاش
ماهری باشند یا نه دست ما نیست،تقدیر ماست حالا یکی مـی شود سیاه و تاریک مثل شب و
دیگری سفیـد مطلق!یکی قرمز خـونی و دیگری آبی به رنگ آسمان اما آن ابتدا همه بی رنگ بوده ایم
یا شایـد بتـوان گفت سفیـد نمـی دانم! اما هرچه بودیم حالمان خـوب بود پاک بودیم خیالمان راحت بود
مـی دانی حتی آن بوم سیاه مثل شب هم گـاهی دلش برای آن موقع هایش تنگ مـی شود مطمئن
باش! و شایـد سفیـد مطلق عاشق سیاهی شب شـد
رمان پیشنهادی:دانلود رمان نت های هوس مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان بوم نقاشی
خیره به حرکت لبهایش نگـاه مـی کرد اما صدایش را نمـی شنیـد انگـار!
دلش براي او تنگ شـده بود وقتی در در راه خانه به او زنگ
زد و گفت ساعت هشت شب در خانه ي
خـودش منتظرش است از شـدت ذوق بی خداحافظی گوشی
را قطع کرد و دویـد همه چیزدریک ثانیه از یادش
رفت نبودن سه ماه اش بی تـوجهی هایش حتی حالت
خـوبه هاي ماهی یکبارش که همـیشـه کفریش مـیکرد را
هم فراموش کرد
او که تمام اصولش را بخاطرش زیرپا گذاشتـه بود یک ربع
مانند کودکـان دبستانی براي رسیـدن به خانه
مـی دویـد که اشکـال نداشت،داشت؟
بعضی ها در زندگیمان هستند که انگـار واقعا وجود ندارند
تلخ دور غیر قابل پیش بینی اما به اندازه ي
تمام نبودن هایشان عزیز و دوست داشتنی اند کـاري
هم نمـی شود کرد دست خـودمان نیست انگـار
به خانه که رسیـد همه چیز رنگ و بوي قشنگی داشت
مدت ها بود به خانه ي…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(