نگاهم به آراز بود و با نوک ناخن انگشتان دستم داشتم دولبه ی چادری که توی دست گرفته بودم ، را پاره می کردم . سرش سمت من بالا آمد و مقابل نگاه خانم هجرتی گفت : _خانم آذین مگه من به شما نگفتم فقط از کسبه ی محل اطلاعات کسب کنید ؟… شما رفتید از شاگردان نقاشی استاد برهانی هم پرس وجو کردید ؟ دلم می خواست شب وقتی به خانه برگشت ، توی بشقاب غذایش یک قاشق فلفل قرمز خالی می کردم تا مقابل نگاه خانم هجرتی با من اینطوری صحبت نکند . لبانم را به زور روی هم می فشردم و گاهی از درون ، پوست لبم را زیر دندان می گرفتم . حوصله ی جواب دادنم نبود تا باز بحث ادامه پیدا کند اما همین که خانم هجرتی پرونده ای که در میان دستش بود را سمت میز آراز برد و گفت : _با اجازتون جناب سروان … من پرونده را تکمیل کردم اگر ملاحظه کنید ببرم پیش سرگرد سرمد . نگاهی به تک برگ درون پوشه انداخت و گفت : _بله …مشکلی نیست . خانم هجرتی که سمت در اتاق رفت و ” با اجازه ” ی بلندی گفت و در بسته شد . چشمانم را برای آراز تنگ کردم .اما سرش را پایین انداخته بود و دقیق شده بود روی پرونده و گزارش من . حرصم بیشتر شد .قدمی جلو رفتم و دست دراز کردم سمت برگه ی گزارش و خواستم از زیر محدوده ی نگاهش انرا بردارم که سرش را بالا آورد و یکی از آن ابروان پهنش را برایم بالا انداخت و نیشخندی زد و مچ دستم را گرفت : _زرنگی نکن …توبیخت سر جاشه . -آراز خیلی دستور می دی ها …کاری نکن صبرم لبریز بشه . -بهت گفتم خونه ، تو دستور بده ، اداره من …ناسلامتی اینجا سروانم ها . لبم را کج کردم و گفتم : _جناب سروان ! … گزارشم حرف نداشت اینو خود تو هم می دونی . اینبار خط لبخندش کور شد و همان اخم روی صورتش ماند . دستش را بالا آورد و نوک انگشت اشاره اش را به پیشانیم زد : _کله شق …آخرش واسه این گزارش های جنجالی ات جون خودتو به خطر میندازی … طرف مشکوک به قاچاق اعضای بدنه ، می فهمی ؟! -خب باشه …من فقط خودمو یه شاگرد نقاشی معرفی کردم ، خواستم بپرسم کلاس های نقاشی اش چند جلسه است و کجاست و هزینه اش چقدره ؟ پارت گذاری رمان در کانال آوای خیس
دانلود رمان بیگـانگی pdf از مرضیه یگـانه با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مرضیه یگـانه مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان بیگـانگی
نگـاهم به آراز بود و با نوک ناخن انگشتان دستم داشتم دولبه ی چادری که
تـوی دست گرفتـه بودم ، را پاره مـی کردم . سرش سمت من بالا آمد و مقابل نگـاه خانم هجرتی گفت :
_خانم آذین مـگـه من به شما نگفتم فقط از کسبه ی محل اطلاعات کسب کنیـد ؟…
شما رفتیـد از شاگردان نقاشی استاد برهانی هم پرس وجو کردیـد ؟
دلم مـی خـواست شب وقتی به خانه برگشت ، تـوی بشقاب غذایش یک
قاشق فلفل قرمز خالی مـی کردم تا مقابل نگـاه خانم هجرتی با من اینطوری صحبت نکند .
لبانم را به زور روی هم مـی فشردم و گـاهی از درون ، پوست لبم را زیر دندان مـی گرفتم .
حوصله ی جواب دادنم نبود تا باز بحث ادامه پیـدا کند اما همـین که خانم هجرتی
پرونده ای که در مـیان دستش بود را سمت مـیز آراز برد و گفت :
_با اجازتـون جناب سروان … من پرونده را تکمـیل کردم اگر ملاحظه کنیـد ببرم پیش سرگرد سرمد .
نگـاهی به تک برگ درون پوشـه انداخت و گفت :
_بله …مشکلی نیست .
خانم هجرتی که سمت در اتاق رفت و ” با اجازه ” ی بلندی گفت و در بستـه شـد .
چشمانم را برای آراز تنگ کردم .اما سرش را پایین انداختـه بود و دقـیق شـده بود روی پرونده و گزارش من .
حرصم بیشتر شـد .قدمـی جلو رفتم و دست دراز کردم سمت برگـه ی گزارش و
خـواستم از زیر محدوده ی نگـاهش انرا بردارم که سرش را بالا آورد و یکی از
آن ابروان پهنش را برایم بالا انداخت و نیشخندی زد و مچ دستم را گرفت :
_زرنگی نکن …تـوبیخت سر جاشـه .
-آراز خیلی دستـور مـی دی ها …کـاری نکن صبرم لبریز بشـه .
-بهت گفتم خـونه ، تـو دستـور بده ، اداره من …ناسلامتی اینجا سروانم ها .
لبم را کج کردم و گفتم :
_جناب سروان ! … گزارشم حرف نداشت اینو خـود تـو هم مـی دونی .
اینبار خط لبخندش کور شـد و همان اخم روی صورتش ماند .
دستش را بالا آورد و نوک انگشت اشاره اش را به پیشانیم زد :
_کله شق …آخرش واسه این گزارش های جنجالی ات جون خـودتـو به خطر مـیندازی …
طرف مشکوک به قاچاق اعضای بدنه ، مـی فهمـی ؟!
-خب باشـه …من فقط خـودمو یه شاگرد نقاشی معرفی کردم ، خـواستم بپرسم
کلاس های نقاشی اش چند جلسه است و کجاست و هزینه اش چقدره ؟
پارت گذاری رمان در کـانال بیست رمان
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(