رها دکتر سرخوش و بیپرواییه که بر حسب اتفاق زندگی یه آدم خطرناک و نجات میده و برای زنده نگه داشتن احساسش، دنیا رو توی خطر وجود یه مرد بد میاندازه و تاوان این خطا رو با ویران شدن زندگی خودش و خیلیای دیگه پس میده… از زندگی سادهٔ خودش دست میکشه و وارد بازی خطرناکی میشه که نمیتونه پایانش و با روشنایی تضمین کنه… اول رمان خانم مهرپرور؟ با شنیدن صدایی که توی گوشم پیچید، به خودم اومدم و تکونی به پلکهای خستهم دادم. – بدجور توی افکارت غرق شدی. سر بلند کردم و بعد از لبخند سردی که تحویلش دادم به حرف اومدم: بههرحال تو نمیتونی من و نجات بدی. جا خوردن رو برای چند ثانیه توی چشمهاش دیدم اما خیلی زود به خودش اومد و با زدن لبخندی که باید دوستانه به نظر میرسید گرهٔ بین ابروهاش و باز کرد. – اگه واقعاً این فکر و میکنی، چرا نوبت گرفتی؟ شونهای بالا انداختم و با بیپروایی کوسن نرم روی کاناپه رو توی بغلم جا کردم. – نیومدم کمکم کنی، اومدم به حرفهام گوش کنی. نگاهش رو با حالتی متعجب به چشمهام دوخت که هیچ اثری از زندگی نداشتن.
دانلود رمان بی محابا pdf از Fatemeh.destroyer با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان Fatemeh.destroyer مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/جنایی/معمایی
خلاصه رمان بی محابا
رها دکتر سرخـوش و بیپرواییه که بر حسب اتفاق زندگی یه آدم خطرناک و نجات مـیـده و
برای زنده نگـه داشتن احساسش، دنیا رو تـوی خطر وجود یه مرد بد مـیاندازه و تاوان این خطا رو
با ویران شـدن زندگی خـودش و خیلیای دیگـه پس مـیـده…
از زندگی سادهٔ خـودش دست مـیکشـه و وارد بازی خطرناکی مـیشـه که
نمـیتـونه پایانش و با روشنایی تضمـین کنه…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان از جنون تا خیانت
دانلود رمان هستی من
دانلود رمان شاه مهره
قسمت اول رمان بی محابا
خانم مهرپرور؟
با شنیـدن صدایی که تـوی گوشم پیچیـد، به خـودم اومدم و تکونی به پلکهای خستـهم دادم.
– بدجور تـوی افکـارت غرق شـدی.
سر بلند کردم و بعد از لبخند سردی که تحویلش دادم به حرف اومدم: بههرحال تـو نمـیتـونی من و نجات بدی.
جا خـوردن رو برای چند ثانیه تـوی چشمهاش دیـدم اما خیلی زود به خـودش اومد و
با زدن لبخندی که بایـد دوستانه به نظر مـیرسیـد گرهٔ بین ابروهاش و باز کرد.
– اگـه واقعاً این فکر و مـیکنی، چرا نوبت گرفتی؟
شونهای بالا انداختم و با بیپروایی کوسن نرم روی کـاناپه رو تـوی بغلم جا کردم.
– نیومدم کمکم کنی، اومدم به حرفهام گوش کنی.
نگـاهش رو با حالتی متعجب به چشمهام دوخت که هیچ اثری از زندگی نداشتن.
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(