تردیدی به رنگ دل دل آشوبم از زندگی که به نسیمی بند است نسیمی که دل می برد از هر بید مجنونی بید مجنونی که تب می کند برای نسیمی دل آشوبم از زندگی شاخه های بید مجنون که با موسیقی باد به هر طرف می رقصد تردید می اندازد به دل شاخۀ معلق تا چنگ زند به موهای پریشان باد که ریشه بدواند در دل خاک پایدار بماند وجود بید مجنون اول رمان تردیدی به رنگ دل صدای جیغی پیچید توسالن: برید کنار دارم میام کسی سر راهم نباشه هانا تا به خودش بیاد یه دفعه مثل مربا پهن وچسب به زمین شد وزن سنگین تابان نفسشو بند آورده بود تابان اخم کرده گفت:مگه نگفتم برو کنار کور بودی داشتم می اومدم پایین هانا بدتر از او با حرص گفت:تو مثل آدم بیا پایین، ببین کی سرراهت سبز میشه بعد هلش داد کناری:پاشو از روم خفه ام کردی آخه نرده جای سرسره بازیه دختر ازاین سن وسالت خجالت بکش هر دو نشستند روبروی هم ببین کی گفتم تابان! یه روزی با این سرسره خوردنت کار دست خودت میدی پروانه از آشپزخونه بیرون اومد با دیدن دخترها روی زمین پرسید:چرا اینجا نشستید؟ هانا بلند شد و رفت رو مبل نشست:خاله پروانه این دخترت بخواد به این خل وچل بازیهاش ادامه بده رو دستت می ترشه! تابان اومد بالا سرش وایساد ویکی زد پس کله اش:مواظب باش داری دربارۀ من حرف میزنی آدم فروش! هانا پشت سرشو ماساژ داد وگفت:الهی دستت بشکنه! چقدرم دستت سنگینه! پروانه با تأسّف سری تکون داد:می دونم هانا جون! آخرش رو دستم می مونه هانا بمون…
دانلود رمان تردیـدی به رنگ دل pdf از یاس صبور با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان یاس صبور مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه
خلاصه رمان تردیـدی به رنگ دل
دل آشوبم از زندگی که به نسیمـی بند است
نسیمـی که دل مـی برد از هر بیـد مجنونی
بیـد مجنونی که تب مـی کند برای نسیمـی
دل آشوبم از زندگی شاخه های بیـد مجنون
که با موسیقـی باد به هر طرف مـی رقصد
تردیـد مـی اندازد به دل شاخۀ معلق
تا چنگ زند به موهای پریشان باد
که ریشـه بدواند در دل خاک
پایـدار بماند وجود بیـد مجنون
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان امـیـد من ستاره یاس صبور
قسمت اول رمان تردیـدی به رنگ دل
صدای جیغی پیچیـد تـوسالن: بریـد کنار دارم مـیام کسی سر راهم نباشـه
هانا تا به خـودش بیاد یه دفعه مثل مربا پهن وچسب به زمـین شـد وزن سنگین تابان
نفسشو بند آورده بود تابان اخم کرده گفت:مـگـه نگفتم برو کنار کور بودی داشتم مـی اومدم پایین
هانا بدتر از او با حرص گفت:تـو مثل آدم بیا پایین، ببین کی سرراهت سبز مـیشـه بعد هلش
داد کناری:پاشو از روم خفه ام کردی آخه نرده جای سرسره بازیه دختر
ازاین سن وسالت خجالت بکش هر دو نشستند روبروی هم
ببین کی گفتم تابان! یه روزی با این سرسره خـوردنت کـار دست خـودت مـیـدی پروانه از
آشپزخـونه بیرون اومد با دیـدن دخترها روی زمـین پرسیـد:چرا اینجا نشستیـد؟ هانا بلند شـد و
رفت رو مبل نشست:خاله پروانه این دخترت بخـواد به این خل وچل بازیهاش ادامه بده رو
دستت مـی ترشـه! تابان اومد بالا سرش وایساد ویکی زد پس کله اش:مواظب باش داری
دربارۀ من حرف مـیزنی آدم فروش! هانا پشت سرشو ماساژ داد وگفت:الهی دستت بشکنه!
چقدرم دستت سنگینه! پروانه با تأسّف سری تکون داد:مـی دونم هانا جون! آخرش رو دستم
مـی مونه هانا بمون…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(