روزا خیالت برام زندگی . یه روزا خیالت مثه مردنه یه روزایی با اینکه میخوام تورو . ولی راضی ام خنده هات بی منه یه شبهایی یه از زندگی سیرم و . یه روزا به عشقت نفس می کشم گناهـی ندارم به جز عشق تو . فقط پیشِ تو غرقِ آرامشم ولی سرنوشتِ من و تو نخواست . بمونیم با هم شاید ما بشیم حقیقت رو باور بکن عشقِ من . برو بهتره هر دو تنها بشیم…. اول رمان کالفه از این جمع مسخره دستی به سرش کشید و دوباره دور تا دور را تماشا کرد . پگاه را که تنها دید با اکراه به طرفش رفت و با فاصله از او روی کاناپه نشست . دستی به موهایش کشید که توجه پگاه به او جلب شد . لبخندی زد و گفت : چیزی شده ؟ کالفه بنظر میای ؟! پگاه ، من ، تو ، تندیس ! اینجور مهمونیا ؟! بس کن دیگه مرصاد یه شب که هزار شب نمیشه بیچاره تندیس پوسید تو خونه …. یه کم تنوع که بد نیست ! عجیبه عجیب !!! نیست تو خیلی پیچیده اش میکنی! سرش را تکان داد و سعی کرد چیزی نگوید . پگاه به لبخندش عمقی بخشید و گفت : عصبی! …. تندیس کجا رفت ؟! رفت بیرون یه کم هوا بخوره توام باشو برو یه بادی بزنه به کلت …! حوصله ندارم فقط میخوام سریع تر بریم خونه کرواتش را شل تر کرد و نگاهی به پیست رقص انداخت بوی عطر زنانه و مردانه بود که در هم آمیخته شده بود و بوی تعفن را بلند کرده بود . عادت نداشت به اینگونه مکان ها سردردش هر لحظه بیشتر میشد لب هایش را از حرص گزید و از روی…
دانلود رمان تندیس بی قراری pdf از فاطمه حکیم آرا با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان فاطمه حکیم آرا مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان تندیس بی قراری
روزا خیالت برام زندگی . یه روزا خیالت مثه مردنه
یه روزایی با اینکه مـیخـوام تـورو . ولی راضی ام خنده هات بی منه
یه شبهایی یه از زندگی سیرم و . یه روزا به عشقت نفس مـی کشم
گناهـی ندارم به جز عشق تـو . فقط پیشِ تـو غرقِ آرامشم
ولی سرنوشتِ من و تـو نخـواست . بمونیم با هم شایـد ما بشیم
حقـیقت رو باور بکن عشقِ من . برو بهتره هر دو تنها بشیم….
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان اکیپمون فاطمه حکیم آرا
قسمت اول رمان تندیس بی قراری
کـالفه از این جمع مسخره دستی به سرش کشیـد و دوباره دور
تا دور را تماشا کرد . پگـاه را که تنها دیـد با اکراه به
طرفش رفت و با فاصله از او روی کـاناپه نشست . دستی به
موهایش کشیـد که تـوجه پگـاه به او جلب شـد . لبخندی زد
و گفت : چیزی شـده ؟ کـالفه بنظر مـیای ؟!
پگـاه ، من ، تـو ، تندیس ! اینجور مهمونیا ؟!
بس کن دیگـه مرصاد یه شب که هزار شب نمـیشـه
بیچاره تندیس پوسیـد تـو خـونه …. یه کم تنوع که بد نیست !
عجیبه عجیب !!!
نیست تـو خیلی پیچیـده اش مـیکنی! سرش را تکـان داد و
سعی کرد چیزی نگویـد . پگـاه به لبخندش عمقـی بخشیـد و
گفت : عصبی! …. تندیس کجا رفت ؟!
رفت بیرون یه کم هوا بخـوره
تـوام باشو برو یه بادی بزنه به کلت …!
حوصله ندارم فقط مـیخـوام سریع تر بریم خـونه
کرواتش را شل تر کرد و نگـاهی به پیست رقص انداخت
بوی عطر زنانه و مردانه بود که در هم آمـیختـه شـده بود و
بوی تعفن را بلند کرده بود . عادت نداشت به اینگونه مکـان ها
سردردش هر لحظه بیشتر مـیشـد لب هایش را از حرص گزیـد و از روی…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(