خلاصه دختر تژگاه دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان ، معراج مسبب همه ی اتفاقات گذشته آنجاست، پسر اسکندر تیموری، پسر قاتل اول رمان تژگاه همه ی نگاه ها به طرف مدیر کشیده شد: فردا یه آزمون داریم یه سری سوال ازتون پرسیده میشه که هرکس موفق بشه همه رو جواب بده، تو شرکت مادر استخدام میشه مطمئنا کسی که این استعدادو داره نباید پشت چرخ خیاطی تلفش کنه نفسم را سنگین بیرون فرستادم به هدفم نزدیک شده بودم و چه چیزی از این بهتر؟ حالم آشوب بود و از شکمم صداهای عجیب غریب میامد لباسهایم را در رختکن بانوان عوض کردم و بی توجه به صداهای اطراف شکلاتی که دیروز از خانمی که نذری میداد، گرفته بودم و فراموشم شده بود را باز کردم و در دهانم گزاشتم شیرینی اش حالم را کمی بهتر کرد مقنعه ام را سرکردم و خداحافظی کوتاهی با همکارهایم تمام موجودی کیفم ۴۵هزار تومن بود و یخچال خالی خانه مثل همیشه دهن کجی میکرد داروهای پدر تمام شده بود و مدادهای آریا هم به ته رسیده بود از خیابان خیس عبور کردم و خود را به ایستگاه اتوبوس رساندم جا برای نشستن ومنتظر ماندن نبود نگاهم با انگشت شصتم که از کفش بیرون زده بود تلاقی کرد آهم را در هوای سرد و آلوده ی تهران رها کردم راستی کی به این روز افتادیم؟ آن همه کفش آنتیک و لباسهای برند کجا رفتند؟ماشینی که با مهسا در خیابان ها ویراژ ..
دانلود رمان تژگـاه pdf از آرزو نامداری لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان آرزو نامداری مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/معمایی/انتقامـی
خلاصه دختر تژگـاه
دختری مستقل و مغرور است که برای خـون خـواهی و انتقام مرگ مادرش وارد
شرکت تیموری مـیشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس
آنجا یک مرد مـیانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان ، معراج مسبب
همه ی اتفاقات گذشتـه آنجاست، پسر اسکندر تیموری، پسر قاتل
رمان پیشنهادی:دانلود رمان عشق بی نقاب بیتا فلاحی
قسمت اول رمان تژگـاه
همه ی نگـاه ها به طرف مدیر کشیـده شـد:
فردا یه آزمون داریم یه سری سوال ازتـون پرسیـده مـیشـه که هرکس موفق بشـه
همه رو جواب بده، تـو شرکت مادر استخدام مـیشـه مطمئنا کسی که
این استعدادو داره نبایـد پشت چرخ خیاطی تلفش کنه
نفسم را سنگین بیرون فرستادم به هدفم نزدیک شـده بودم و چه چیزی از این بهتر؟
حالم آشوب بود و از شکمم صداهای عجیب غریب
مـیامد لباسهایم را در رختکن بانوان عوض کردم و بی تـوجه به صداهای اطراف
شکلاتی که دیروز از خانمـی که نذری مـیـداد، گرفتـه بودم و فراموشم شـده بود
را باز کردم و در دهانم گزاشتم شیرینی اش حالم را کمـی بهتر کرد
مقنعه ام را سرکردم و خداحافظی کوتاهی با همکـارهایم
تمام موجودی کیفم ۴۵هزار تـومن بود و یخچال خالی خانه مثل همـیشـه دهن
کجی مـیکرد داروهای پدر تمام شـده بود و مدادهای آریا هم به تـه رسیـده بود
از خیابان خیس عبور کردم و خـود را به ایستگـاه اتـوبوس رساندم جا برای نشستن ومنتظر ماندن نبود
نگـاهم با انگشت شصتم که از کفش بیرون زده بود تلاقـی کرد
آهم را در هوای سرد و آلوده ی تـهران رها کردم راستی کی به این روز افتادیم؟
آن همه کفش آنتیک و لباسهای برند کجا رفتند؟ماشینی که با مهسا در
خیابان ها ویراژ ..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(