تکرار آغوش عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینهی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده اما بعد از مدتی زندگی با امیرسام هر دو عاشق هم میشن ولی عسل حاضر نیست با وجود همسر اول امیرسام این عاشقی رو باهاش تجربه کنه اما سام کاری میکنه که اول رمان تکرار آغوش نفسم رو رها کردم دست به سینه تکیه م رو به صندلی دادم و پلک هام رو برای چند ثانیه روی هم گذاشتم؛ تصویرش جلوی چشم هام نقش بست اون دو تیله ی شماتت گرش که آخرین بار جلوی چشم هام بی فروغ شد و رفت لبم رو گزیدم و چشم هام رو باز کردم چرا داری میای؟ صدای پیامک موبایلم بلند شد نگاهی به پیامک انداختم بابا بود محتوای پیام رو زیر لب زمزمه کردم: ساعت نه میرسه گوشی رو داخل جیب م سر دادم؛ نگاهی به ساعت انداختم یک ساعت دیگه چه اتفاقی میافته؟ سرنوشت قرار با من چیکار کنه؟ بارونی ام رو پوشیدم نگاهم به گالره بود که موشکافانه نگاهم می کرد لبخندی به روش زدم و گفتم: جانم؟ با چشمهای ریز شده گفت: مشکوکی خندیدم: کارآگاهی؟ لبش رو به دندون گرفت قدمی سمتم برداشت؛ در حالی که یقه بارونی م رو مرتب میکرد گفت: کجا میخوای بری؟ نگاهم رو از چشم های قهوه ای رنگش دزدیدم: فرودگاه لحظه ی مکث کرد: فرودگاه چیکار؟ زمزمه کردم: دقیقا نمیدونم این رو باید از سرنوشت مبهم خودم بپرسم با تعجب نگاهم کرد: یعنی چه؟کیفم رو برداشتم: کارن داره بر میگرده مقابلم ظاهر شد و با صدای بلند گفت: یه چی شونه..
دانلود رمان تکرار آغوش pdf از مریم پیروند با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مریم پیروند مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه
خلاصه رمان تکرار آغوش
عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینهی درمان مادرش مجبور مـیشـه رحمش رو به زن و شوهر
جوونی که تـو همسایگیشون هستن اجاره بده اما بعد از مدتی زندگی با امـیرسام هر
دو عاشق هم مـیشن ولی عسل حاضر نیست با وجود همسر اول امـیرسام این عاشقـی رو
باهاش تجربه کنه اما سام کـاری مـیکنه که
رمان پیشنهادی:دانلود رمان شوکران هوس مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان تکرار آغوش
نفسم رو رها کردم دست به سینه تکیه م رو به صندلی دادم و
پلک هام رو برای چند ثانیه روی هم گذاشتم؛
تصویرش جلوی چشم هام نقش بست اون دو تیله ی
شماتت گرش که آخرین بار جلوی چشم هام
بی فروغ شـد و رفت
لبم رو گزیـدم و چشم هام رو باز کردم
چرا داری مـیای؟
صدای پیامک موبایلم بلند شـد نگـاهی به پیامک انداختم بابا بود
محتـوای پیام رو زیر لب زمزمه کردم: ساعت نه مـیرسه
گوشی رو داخل جیب م سر دادم؛ نگـاهی به ساعت انداختم
یک ساعت دیگـه چه اتفاقـی مـیافتـه؟
سرنوشت قرار با من چیکـار کنه؟
بارونی ام رو پوشیـدم نگـاهم به گـالره بود که موشکـافانه
نگـاهم مـی کرد لبخندی به روش زدم و گفتم: جانم؟
با چشمهای ریز شـده گفت: مشکوکی
خندیـدم: کـارآگـاهی؟
لبش رو به دندون گرفت قدمـی سمتم برداشت؛
در حالی که یقه بارونی م رو مرتب مـیکرد گفت:
کجا مـیخـوای بری؟
نگـاهم رو از چشم های قهوه ای رنگش دزدیـدم: فرودگـاه
لحظه ی مکث کرد: فرودگـاه چیکـار؟
زمزمه کردم: دقـیقا نمـیـدونم این رو بایـد از سرنوشت مبهم خـودم بپرسم
با تعجب نگـاهم کرد: یعنی چه؟کیفم رو برداشتم: کـارن داره بر مـیگرده
مقابلم ظاهر شـد و با صدای بلند گفت: یه چی شونه..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(