جنایت با طعم عشق تو گذشته اتفاقاتی افتاده و حالا یه سرگرد زخم خورده دنبال قاتل پدرشه و یه دختر معصوم که داره قربانی میشه سرنوشت این دو نفر چی میشه! اول رمان جنایت با طعم عشق روبه روی آینه اتاقم ایستاده بودم و با ذوق دستم رو بین موهای رنگ شده ام میکشیدم امروز صبح مادرم باالخره بهم اجازه داد که موهام رو رنگ کنم اونم نه یه رنگ معمولی، یه رنگ خاص رنگی که به چشمهام میخورد ترکیبی از خاکستری و نقره ای موهام تا کمرم بود و مشکی رنگ بود هیکل ظریف و قد نسبتا بلندی داشتم که همه این ها از مادرم بهم رسیده بود مادرم واقعا زن زیبایی بود، حتی االن هم هست اما چشمهام به پدرم رفته بود این رو از عکسهاییکه ازش داشتم فهمیده بودم تاحاال از نزدیک ندیده بودمش هیچی ازش نمیدونم حتی یک بار هم تو آغوششنرفتم حتی نمیدونم زنده است یا ؟ نمیدونستم چرا نیست،مادرمم در این باره هیچوقت حرف نزد تو بچگی وقتی ازش میپرسیدم که چرا من بابا ندارم؟ یا اینکه کجاست؟ جوابی بهم نمیداد و با بازی های کودکانه حواسم رو پرت میکرد ولی کم کم که بزرگ شدم و با درک نگرانیه تو چشمهاش فهمیدم که هیچوقت نباید در این باره سوال کنم از پدرم فقط چندتا عکس دارم که هر وقت دلتنگش میشم ، تو ب*غ*لم میگیرمشو اشک میریزم و دردودل میکنم پدرم مرد جذابی بود بیشترین جذابیتش هم تو چشمهاش بود که به یادگار برای من گذاشته بود مامان:ریمــــا دخترم،بیا ناهار حاضره با شنیدن صدای مادرم که اسمم رو صدا زد لبخندی نشست روی ل*ب*م
دانلود رمان جنایت با طعم عشق pdf از شیرین سعادتی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان شیرین سعادتی یباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/پلیسی
خلاصه رمان جنایت با طعم عشق
تـو گذشتـه اتفاقاتی افتاده و حالا یه سرگرد زخم خـورده دنبال قاتل پدرشـه و یه
دختر معصوم که داره قربانی مـیشـه سرنوشت این دو نفر چی مـیشـه!
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان طلسم چشمهایش شیرین سعادتی
قسمت اول رمان جنایت با طعم عشق
روبه روی آینه اتاقم ایستاده بودم و با ذوق دستم رو بین موهای رنگ شـده ام
مـیکشیـدم
امروز صبح مادرم باالخره بهم اجازه داد که موهام رو رنگ کنم
اونم نه یه رنگ معمولی، یه رنگ خاص رنگی که به چشمهام
مـیخـورد ترکیبی از خاکستری و نقره ای
موهام تا کمرم بود و مشکی رنگ بود
هیکل ظریف و قد نسبتا بلندی داشتم که همه این ها از مادرم بهم رسیـده
بود
مادرم واقعا زن زیبایی بود، حتی االن هم هست
اما چشمهام به پدرم رفتـه بود این رو از عکسهاییکه ازش داشتم فهمـیـده
بودم
تاحاال از نزدیک ندیـده بودمش هیچی ازش نمـیـدونم
حتی یک بار هم تـو آغوششنرفتم حتی نمـیـدونم زنده است یا ؟
نمـیـدونستم چرا نیست،مادرمم در این باره هیچوقت حرف نزد
تـو بچگی وقتی ازش مـیپرسیـدم که چرا من بابا ندارم؟ یا اینکه کجاست؟
جوابی بهم نمـیـداد و با بازی های کودکـانه حواسم رو پرت مـیکرد
ولی کم کم که بزرگ شـدم و با درک نگرانیه تـو چشمهاش فهمـیـدم که
هیچوقت نبایـد در این باره سوال کنم
از پدرم فقط چندتا عکس دارم که هر وقت دلتنگش مـیشم ، تـو ب*غ*لم
مـیگیرمشو اشک مـیریزم و دردودل مـیکنم
پدرم مرد جذابی بود بیشترین جذابیتش هم تـو چشمهاش بود که به یادگـار
برای من گذاشتـه بود
مامان:ریمــــا دخترم،بیا ناهار حاضره
با شنیـدن صدای مادرم که اسمم رو صدا زد لبخندی نشست روی ل*ب*م
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(