حسرت.نفرت.عشق باصدای بسته شدن در خواب به کل از سرم پرید جام نیم خیز شدم ببینم کدوم خری در خونه روبا در طویله اشتباه گرفته که با امیرورامین والبت سپهر بااخمای فوق العاده ناجور روبه رو شدم دستی به چشمام کشیدمو ونشستم: چتونه باز هنوز حرفم تموم نشده بودکه سپهر با اخم مثال ترسناکش به امیر خ یره شد:از این شازده بپرس پتورو کنار زدم.. اول رمان حسرت.نفرت.عشق حوصله ندارم خودت بگو نگام کرد چی میخواستی بشه استاد مالک ی سر کالس یه زر ی زد امیرم گرقت پشت دیوارای دانشگاه سیر کتکش کرد ن یم نگاهی به امی ر انداختموبی حس گفت خوب رامین دست ی روی شانه ی سپهر گذاشت ولیوان اب رو به دستش داد: اینقدر حرص نخور دردوبالت بخوره تو سراین امی ر فلک زده و بعد بهمن نگاه کردوبا خنده گفت شانس اوردیم استاد مالک ی عموخسرو روشناخت ول کرد وگرنه ههمون امشبودرجوارهم تو بازداشتگاه میخوابیدیم بلند شدم: چه دخلی به شما داره اونوقت؟ سپهر بلندشدوتمام قد جلوم ایستاد: منوورامی ن خی رسرمون رفت یم اینو ومالکی رو ازهم جداکنیم مردک هوا برش داشته که ما سه تا همدست بودیم االنم گفته این ترمو حذف ین تا بعد ل یوان رو به دستم داد به سمت اتاقش رفت ودرو محکم بهم کوب ید لی وان رو اروم روی می ز گذاشتم وبه امیر که به سمت در میرفت گفتم می ر ی مثل بچه ادم ازاستادتون عذر خواهی م یکنی که این سپهر بچه مثبت ما از تکال یفش جا نمونه بعدا میای خونه باهات حرف دارم کتش رو سر شانش انداخت دردر مورد به سمتش رفتم و..
دانلود رمان حسرت.نفرت.عشق pdf از م خالقـی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان م خالقـی مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه
خلاصه رمان حسرت.نفرت.عشق
باصدای بستـه شـدن در خـواب به کل از سرم پریـد
جام نیم خیز شـدم ببینم کدوم خری در خـونه روبا
در طویله اشتباه گرفتـه که با امـیرورامـین والبت سپهر
بااخمای فوق العاده ناجور روبه رو شـدم دستی به
چشمام کشیـدمو ونشستم: چتـونه باز هنوز حرفم تموم
نشـده بودکه سپهر با اخم مثال ترسناکش به
امـیر خ یره شـد:از این شازده بپرس پتـورو کنار زدم..
رمان پیشنهادی:دانلود رمان خط و نشان مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان حسرت.نفرت.عشق
حوصله ندارم خـودت بگو نگـام کرد چی
مـیخـواستی بشـه استاد مالک ی سر کـالس یه زر ی زد
امـیرم گرقت پشت دیوارای دانشگـاه سیر کتکش
کرد ن یم نگـاهی به امـی ر انداختموبی حس گفت خـوب
رامـین دست ی روی شانه ی سپهر گذاشت
ولیوان اب رو به دستش داد: اینقدر حرص نخـور دردوبالت بخـوره تـو سراین امـی ر فلک زده و
بعد بهمن نگـاه کردوبا خنده گفت شانس اوردیم استاد مالک ی عموخسرو
روشناخت ول کرد وگرنه ههمون
امشبودرجوارهم تـو بازداشتگـاه مـیخـوابیـدیم بلند شـدم:
چه دخلی به شما داره اونوقت؟ سپهر
بلندشـدوتمام قد جلوم ایستاد: منوورامـی ن خی رسرمون
رفت یم اینو ومالکی رو ازهم جداکنیم مردک هوا
برش داشتـه که ما سه تا همدست بودیم االنم گفتـه این
ترمو حذف ین تا بعد ل یوان رو به دستم داد به
سمت اتاقش رفت ودرو محکم بهم کوب یـد لی وان رو
اروم روی مـی ز گذاشتم وبه امـیر که به سمت در
مـیرفت گفتم مـی ر ی مثل بچه ادم ازاستادتـون عذر خـواهی
م یکنی که این سپهر بچه مثبت ما از
تکـال یفش جا نمونه بعدا مـیای خـونه باهات حرف
دارم کتش رو سر شانش انداخت دردر مورد به
سمتش رفتم و..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(