دانلود رمان خدا عشق را واسطه کرد  از همیشه بهار 

دانلود رمان خدا عشق را واسطه کرد  از همیشه بهار 

ژانر : - -

خدا عشق را واسطه کرد یامین دختری معتقد به دین اسلام، شجاع ، منطقی و دارای نفوذ کلام برای ادامه تحصیل به ایتالیا سفر میکنه کارلو پسری مسیحی که حتی دین خودشو درست و حسابی نمیشناسه ، سرد ، مغرور ، بی اعتنا به همه چیز و همه کس اول رمان خدا عشق را واسطه کرد دستی به چشمام کشيدم و صاف نشستم ، کمربندمو بستم ، هنوز منگ خواب بودم سرمو سمت پنجره کج کردم ، نزدیک زمين بودیم ، دوباره گردنمو صاف کردم و اینبار به مسافرای دیگه نگاه کردم اوه خدای بزرگ ، تقریبا همه خانما بی حجاب شده بودن و به جز من دو خانم دیگه حجاب داشتن کم کم هواپيما متوقف شد کمربندمو باز کردم و از جام بلند شدم و مانتومو صاف کردم ، جلو رفتم و از پله ها پایين اومدم ، هوا روشن بود و گرمای آفتاب زیادی اذیتم می کرد وارد فرودگاه شدم ، ساکمو تحویل گرفتم و راه افتادم ، با چشمام دنبالشون ميگشتم ، که یه دفعه یکی اسممو با لهجه ایتاليایی صدا زد ، آقای دلوکا بود  لبخندی زد و به ایتاليایی گفت : سالم دوشيزه یامين ، به شهر رم خوش آمدی پشت سرش خانم دلوکا هم سالم و خوش آمد گفت ، با خوش رویی جواب هر دو رو دادم از فرودگاه خارج شدیم ، یک ليموزین منتظرمون بود ، راننده درو باز کرد و هر سه نشستيم در طول مسير بودیم که آقای دلوکا پرسيد : آقای دکتر حالش چطوره ؟ پدر حالشون خوبه و دلتنگ شما هم بودن ولی متاسفانه نتوستن منو همراهی کنن دختر خيلی…

دانلود رمان خدا عشق را واسطه کرد pdf از همـیشـه بهار با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان همـیشـه بهار مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/اجتماعی/مذهبی

خلاصه رمان خدا عشق را واسطه کرد
یامـین دختری معتقد به دین اسلام، شجاع ، منطقـی و
دارای نفوذ کلام برای ادامه تحصیل به ایتالیا سفر مـیکنه
کـارلو پسری مسیحی که حتی دین خـودشو درست و حسابی نمـیشناسه ،
سرد ، مغرور ، بی اعتنا به همه چیز و همه کس
رمان پیشنهادی:دانلود رمان کما همـیشـه بهار
قسمت اول رمان خدا عشق را واسطه کرد

دستی به چشمام کشيدم و صاف نشستم ، کمربندمو بستم ، هنوز منگ

خـواب بودم

سرمو سمت پنجره کج کردم ، نزدیک زمين بودیم ، دوباره گردنمو صاف

کردم و اینبار به مسافرای دیگـه نگـاه کردم

اوه خدای بزرگ ، تقریبا همه خانما بی حجاب شـده بودن و به جز من دو

خانم دیگـه حجاب داشتن

کم کم هواپيما متـوقف شـد

کمربندمو باز کردم و از جام بلند شـدم و مانتـومو صاف کردم ، جلو رفتم و از

پله ها پایين اومدم ، هوا روشن بود و گرمای آفتاب زیادی اذیتم مـی کرد

وارد فرودگـاه شـدم ، ساکمو تحویل گرفتم و راه افتادم ، با چشمام دنبالشون

ميگشتم ، که یه دفعه یکی اسممو با لهجه ایتاليایی صدا زد ، آقای دلوکـا بود

 لبخندی زد و به ایتاليایی گفت :

سالم دوشيزه یامين ، به شـهر رم خـوش آمدی

پشت سرش خانم دلوکـا هم سالم و خـوش آمد گفت ، با خـوش رویی جواب

هر دو رو دادم

از فرودگـاه خارج شـدیم ، یک ليموزین منتظرمون بود ، راننده درو باز کرد و

هر سه نشستيم

در طول مسير بودیم که آقای دلوکـا پرسيد :

آقای دکتر حالش چطوره ؟

پدر حالشون خـوبه و دلتنگ شما هم بودن ولی متاسفانه نتـوستن منو

همراهی کنن

دختر خيلی…

لینک دانلود رمان خدا عشق را واسطه کرد  

  • رمان های مشابه
  • دیدگاه ها0