داستان در مورد نابغه ای است که به پیشنهاد سازمان یه سازمان وارد یه بازی خطرناک میشه … این بازی باعث از دست دادن مادرش میشه… حالا نابغه ی ما و گروهش دنبال انتقام گرفتن از نقاب ،سرکرده گروهی هستن که باعث اون اتفاق ناگوار شده…. حالابعد از کلی جست وجو وتلاش نابغه ی ما میفهمه نقاب کسی نیست جز.. اول رمان مشت های محکم وپی در پی که به کسیه بکس میزدم باعث منعکس شدن صدا میشد، داخل سالنی که دور تادورش رو اینه های قدی کار کرده بودیم!می پرم بالا وبا ضربه ای پا کارو تموم میکنم صدای دست زدن میاد! برمیگردم…دیدن بابا وتیام برام توی این لحظه خیلی مفید بود بهم انگیزه ی وجودی میدادبابا امد طرفم ودستی بهسرم کشید :دخترم بزرگ شده! قوی شده خیلی خوبه حالا خیالم راحته بر میگرده وبه سمت در میره تیام درحالی که بطری ابی دستشه میگه: سلمان امده دیدنت گفت بهت بگم بری که کلی کار دارین باید کاراتو زود انجام بدی خیلی چیزا باید یاد بگیری میدونی که کار اسونی نیست . سری تکون میدم وبا ارامش زمزمه: نگران نباش من از پسش بر میام! صدای فریاد یکی میاد:تمنا بیا کلی کار داریم زیر لب میگم:تیام این رفیقت چی میزنه انقد شنگوله؟ ملیح لبخند میزنه :خوب اگه اون شیطون نباشه وتو ارام که زوج خوبی نمی شدین، می شدین؟ خیلی جدی ادامه میده:تمنا دیگه بسه خیلی داری ازش دوری میکنی، یادت نره که شما دوتا نامزد هستین نزار این ماموریتت باعث بشه ازدواجتون عقب بیافته! خونسرد میگم:اصلا نگران نباش منم سلمان رو دوست دارم اما سرد بودنم دلیل بر بی…
دانلود رمان خـوشـه مرگ pdf از فاطمه آریاپور با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان بفاطمه آریاپور مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/جنایی
خلاصه رمان خـوشـه مرگ
داستان در مورد نابغه ای است که به پیشنهاد سازمان یه سازمان وارد یه بازی
خطرناک مـیشـه …
این بازی باعث از دست دادن مادرش مـیشـه…
حالا نابغه ی ما و گروهش دنبال انتقام گرفتن از نقاب ،سرکرده گروهی هستن که باعث
اون اتفاق ناگوار شـده….
حالابعد از کلی جست وجو وتلاش نابغه ی ما مـیفهمه نقاب کسی نیست جز..
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان قلندر بی خـواب
قسمت اول رمان خـوشـه مرگ
مشت های محکم وپی در پی که به کسیه بکس مـیزدم باعث منعکس شـدن صدا مـیشـد،
داخل سالنی که دور تادورش رو اینه های قدی کـار کرده بودیم!مـی پرم بالا وبا ضربه ای
پا کـارو تموم مـیکنم صدای دست زدن مـیاد! برمـیگردم…دیـدن بابا وتیام برام تـوی این لحظه
خیلی مفیـد بود بهم انگیزه ی وجودی مـیـدادبابا امد طرفم ودستی بهسرم کشیـد :دخترم
بزرگ شـده! قوی شـده خیلی خـوبه حالا خیالم راحتـه بر مـیگرده وبه سمت در مـیره تیام
درحالی که بطری ابی دستشـه مـیگـه: سلمان امده دیـدنت گفت بهت بگم بری که کلی کـار
دارین بایـد کـاراتـو زود انجام بدی خیلی چیزا بایـد یاد بگیری مـیـدونی که کـار اسونی نیست .
سری تکون مـیـدم وبا ارامش زمزمه: نگران نباش من از پسش بر مـیام!
صدای فریاد یکی مـیاد:تمنا بیا کلی کـار داریم
زیر لب مـیگم:تیام این رفیقت چی مـیزنه انقد شنگوله؟ ملیح لبخند مـیزنه :خـوب
اگـه اون شیطون نباشـه وتـو ارام که زوج خـوبی نمـی شـدین، مـی
شـدین؟
خیلی جدی ادامه مـیـده:تمنا دیگـه بسه خیلی داری ازش دوری مـیکنی، یادت نره که شما
دوتا نامزد هستین نزار این ماموریتت باعث بشـه ازدواجتـون عقب بیافتـه!
خـونسرد مـیگم:اصلا نگران نباش منم سلمان رو دوست دارم اما سرد بودنم دلیل بر بی…
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(