دختری ۱۷ساله با خانوادش به یک خونه میرن تو شمال که اسم خیابونش تو این محله سه تا دوست پیدا میکنه واتفاقاتی براش تو این خونه و محله و قبرستون اون محله میفته که زندگیش تغییر میده. اول رمان چشمام باز کردم به ساعتی که روی دیوار اتاقم بود نگاه کردم ساعت ۰۱بود بلند شدم و یه ابی به صورتم زدم و موهام بستم رفتم تو اشپزخونه که صبحانه بخورم . مامان سارا وسایلت جمع کردی دیر میشه ها بله جمعشون کردم خیالت راحت… مامان این خونه ای که میریم خیلی با صفا و قشنگه مامان منم از تهران و هوای الوده ای که داره خسته شدم شمال جای خوبیه واسه زندگیامیدوارم که اینطور باشه…البته خونه های شمال همشون قشنگن… ادمای خوبی هم داره تازه تو میتونی کلی دوست خوب پیدا کنی همینطور که داشتیم با مامانم صحبت میکردیم بابام اومد… بابام سالاام بر اهل خونه… سالم بابا کی باید بریم خونه جدید… بابا خوب دخترم وسایالتو جمع کردی اره بابا جون همشون… بابا عزیزم تو چی تو ام همه چیزارو جمع کردی.. مامان اممم صبر کن خوببب اره اره همه چیز جمع کردم … بابا خیلی خوب پس زنگ میزنم امروز بیان بارارو ببرن ماهم فردا حرکت میکنیم میریم شمال رفتم تو اتاقم اتاقی که کلی ازش خاطره دارم نزدیک ۰۰سال تو این خونه بودیم و من از ۶سالگیم اینجا بودم …من سارا بیات هستم ۰۱سالم و تو یه خانواده معمولی زندگی میکنم صورت معمولی دارم با موهای لختی که صورتم معمولی جلوه میده… وقتی از این خونه برم دلم واسه دوستای قدیمیم خیلی تنگ میشه خیلی . ولی باید خودمو با شرایط ..
دانلود رمان خیابان شانزدهم pdf از غزل با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان غزل مـیباشـد
موضوع رمان : ترسناک
خلاصه رمان خیابان شانزدهم
دختری ۱۷ساله با خانوادش به یک خـونه مـیرن تـو شمال که اسم خیابونش
خیابان شانزدهم تـو این محله سه تا دوست پیـدا مـیکنه واتفاقاتی براش تـو
این خـونه و محله و قبرستـون اون محله مـیفتـه که زندگیش تغییر مـیـده.
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان حاملگی اجباری
قسمت اول رمان خیابان شانزدهم
چشمام باز کردم به ساعتی که روی دیوار اتاقم بود نگـاه کردم ساعت ۰۱بود بلند شـدم و
یه ابی به صورتم زدم و موهام بستم رفتم تـو اشپزخـونه که صبحانه بخـورم .
مامان سارا وسایلت جمع کردی دیر مـیشـه ها بله جمعشون کردم خیالت راحت…
مامان این خـونه ای که مـیریم خیلی با صفا و قشنگـه
مامان منم از تـهران و هوای الوده ای که داره خستـه شـدم شمال جای خـوبیه
واسه زندگیامـیـدوارم که اینطور باشـه…البتـه خـونه های شمال همشون قشنگن…
ادمای خـوبی هم داره تازه تـو مـیتـونی کلی دوست خـوب پیـدا کنی
همـینطور که داشتیم با مامانم صحبت مـیکردیم بابام اومد…
بابام سالاام بر اهل خـونه…
سالم بابا کی بایـد بریم خـونه جدیـد…
بابا خـوب دخترم وسایالتـو جمع کردی
اره بابا جون همشون…
بابا عزیزم تـو چی تـو ام همه چیزارو جمع کردی..
مامان اممم صبر کن خـوببب اره اره همه چیز جمع کردم …
بابا خیلی خـوب پس زنگ مـیزنم امروز بیان بارارو ببرن ماهم فردا حرکت مـیکنیم مـیریم
شمال
رفتم تـو اتاقم اتاقـی که کلی ازش خاطره دارم نزدیک ۰۰سال تـو این خـونه بودیم و من از
۶سالگیم اینجا بودم …من سارا بیات هستم ۰۱سالم و تـو یه خانواده معمولی زندگی مـیکنم
صورت معمولی دارم با موهای لختی که صورتم معمولی جلوه مـیـده…
وقتی از این خـونه برم دلم واسه دوستای قدیمـیم خیلی تنگ مـیشـه خیلی .
ولی بایـد خـودمو با شرایط ..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(