داغونم نکن در مورد عسل یه سروان شیطونه که خاطرات بد گذشته اش باعث میشه پا توی یه ماموریت خطرناک بذاره همراه با برادرش که یه پلیس ماهر و کار بلده توی این ماموریت عسل میشه یکی دیگه یکی به اسم فرانک فرانک کم کم توی اون ماموریت عاشق میشه عاشق مباشر اون باند! یه عشق ممنوعه زندگی عسل کاملا بهم می ریزه رادان یه خلافکاره مگه میشه عاشقش موند؟ دانلود رمان چشمات سگ داره مسیحه زادخو متن اول رمان داغونم نکن -تو… دختری؟پوزخندی زدم و راهمو ادامه دادم. اینم از آخرین جایی ک مد نظرم بود. اینا هم دنبال یه دختر مامانی و عسل و پایه می گشتن. من با این تیپ و قیافه به چه دردشون می خوردمفقط یه وصله ناجور بودم بین همه اون آدمای لاکچریو باکلاس داخل موسسه و شرکتاشون. دیگه کم آورده بودم،حوصله بحث و دفاع از حقوقمو هم نداشتم.هر جا می رفتم، یا تحصیلات عالی می خواستن،یا سابقه درستی نداشتن و یا انتظارایی داشتن که من از برآورده کردنشون عاجز بودم.نباید به این جماعت گرگ صفت رو می دادم وگرنه سوار کولم می شدن.حوصله چرخ زدن الکی رو نداشتم، به عسل زنگ زدم و نزدیک ترین جایی که می شناختموآدرس دادمو گفتم بیاد اونجا. یه کافی شاپ داغونکه بیرونشم چندتا میز و صندلی پلاستیکی گذاشته بودن. روی یکی از همون صندلی پلاستیکی ها نشستم و منتظر عسل شدم.اومد و با ذوق، باهام احوال پرسی کرد و بعد یدن گونه م ، پشت میز نشست. دستمو روی صورتم کشیدمو با انزجار گفتم:-چیکار می کنه خره؟ پر رژ و تف شدم.آینه شو از کیفش بیرون کشیده بود و
دانلود رمان داغونم نکن pdf از زهرا_ی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان زهرا_ی مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه/پلیسی/اجتماعی
خلاصه رمان داغونم نکن
در مورد عسل یه سروان شیطونه که خاطرات بد گذشتـه
اش باعث مـیشـه پا تـوی یه ماموریت خطرناک بذاره
همراه با برادرش که یه پلیس ماهر و کـار بلده
تـوی این ماموریت عسل مـیشـه یکی دیگـه
یکی به اسم فرانک فرانک کم کم تـوی اون ماموریت عاشق مـیشـه
عاشق مباشر اون باند! یه عشق ممنوعه
زندگی عسل کـاملا بهم مـی ریزه رادان یه خلافکـاره مـگـه مـیشـه عاشقش موند؟
دانلود رمان چشمات سگ داره مسیحه زادخـو
متن اول رمان داغونم نکن
-تـو… دختری؟پوزخندی زدم و راهمو ادامه دادم. اینم از آخرین جایی ک مد نظرم بود.
اینا هم دنبال یه دختر مامانی و عسل و پایه مـی گشتن.
من با این تیپ و قـیافه به چه دردشون مـی خـوردمفقط یه وصله ناجور بودم
بین همه اون آدمای لاکچریو باکلاس داخل موسسه و شرکتاشون.
دیگـه کم آورده بودم،حوصله بحث و دفاع از حقوقمو هم نداشتم.هر جا مـی رفتم،
یا تحصیلات عالی مـی خـواستن،یا سابقه درستی نداشتن و یا انتظارایی داشتن که من
از برآورده کردنشون عاجز بودم.نبایـد به این جماعت گرگ صفت رو مـی دادم
وگرنه سوار کولم مـی شـدن.حوصله چرخ زدن الکی رو نداشتم،
به عسل زنگ زدم و نزدیک ترین جایی که مـی شناختموآدرس دادمو گفتم بیاد اونجا.
یه کـافی شاپ داغونکه بیرونشم چندتا مـیز و صندلی پلاستیکی گذاشتـه بودن.
روی یکی از همون صندلی پلاستیکی ها نشستم و منتظر عسل شـدم.اومد و با ذوق،
باهام احوال پرسی کرد و بعد یـدن گونه م ، پشت مـیز نشست. دستمو روی صورتم کشیـدمو
با انزجار گفتم:-چیکـار مـی کنه خره؟ پر رژ و تف شـدم.آینه شو از کیفش بیرون کشیـده بود و
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(