دختر ماه سوین دختری با زندگی به ظاهر معمولی..یک دانشجوی ساده که با گرفتن بورسیه و رفتن به آمریکا با حقایقی روبرو میشه که زندگیش تغییرات بزرگی میکنه و میفهمه که موجود عادی ای نیست و تموم زندگیش دروغ شنیده و حالا… اول رمان دختر ماه هووووف حوصلم سررفته،چ یکا کنم؟؟ کلاس داشتم و نرفتم چون خواب موندم حالاهم تو خونه موندم چیکا کنم… ۱۰ امروز ساعت . .. سالمه و ترم اول دانشگاه رشته معماری ۱۹ خب بزارین خودمو معر فی کنم…من سوین محم دی هستم، س الشه و اسمش فرهان. .۱۷ یه داداش گوگول ی دارم خخخ دوسال از من کوچیکتره ین ی تو ی ه خانواده معمول ی بزرگ شدم و نه میش ه گفت پولداری م و نه فقی ر کاملا معمو لی.. بابام ی ه رستوران معمو لی داشت …خب حتما می گین چرا میگ م داشت…چون مامان و بابام از هم جدا شدن و از وقت ی جدا شدن من بابامو ن دیدم ین ی دلم نخواست ببینمش . .. سالشه و توو ی ه مزون با دوستش شریکه ۳۹ حالا دلیلش رو شای د بعدا بگم… مامانم سویننن اوه ای ن مامانم بود که صدام میزد انگار باز مثل همیشه رفتم تو هپروت و هی چی نشنیدم سووووووینننن ن بلللللل ه چرا جواب نمی دی ی ه ساعته صدات میزن م خو تووفکر بودم نفهمید م ازبس خن گی=/پاشو بیا کمک کن چشم پا شدم رفتم تو آشپزخونه و دست به کار شدم واسه ناهار املت پختم ، حال میکنی ن چقد کدبانوام من خخخخ… بود که فرهان اومد خونه و ناهار شاهانه منو خوردیم و بعد شستن ظرفا رفتم تو اتاق یکم دراز ..
دانلود رمان دختر ماه pdf از دختر صورتی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان دختر صورتی مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/تخیلی
خلاصه رمان دختر ماه
سوین دختری با زندگی به ظاهر معمولی..یک دانشجوی ساده که با گرفتن بورسیه و
رفتن به آمریکـا با حقایقـی روبرو مـیشـه که زندگیش تغییرات بزرگی مـیکنه و مـیفهمه که
موجود عادی ای نیست و تموم زندگیش دروغ شنیـده و حالا…
رمان پیشنهادی:دانلود رمان همزاد من فاطمه افکـاری
قسمت اول رمان دختر ماه
هووووف حوصلم سررفتـه،چ یکـا کنم؟؟
کلاس داشتم و نرفتم چون خـواب موندم حالاهم تـو خـونه موندم چیکـا کنم… ۱۰ امروز ساعت
. .. سالمه و ترم اول دانشگـاه رشتـه معماری ۱۹ خب بزارین خـودمو معر فی کنم…من سوین محم دی هستم،
س
الشـه و اسمش فرهان. .۱۷ یه داداش گوگول ی دارم خخخ دوسال از من کوچیکتره ین ی
تـو ی ه خانواده معمول ی بزرگ شـدم و نه مـیش ه گفت پولداری م و نه فقـی ر کـاملا معمو لی..
بابام ی ه رستـوران معمو لی داشت …خب حتما مـی گین چرا مـیگ م داشت…چون مامان و بابام از
هم جدا شـدن و از وقت ی جدا شـدن من بابامو ن دیـدم ین ی دلم نخـواست ببینمش . ..
سالشـه و تـوو ی ه مزون با دوستش شریکه ۳۹ حالا دلیلش رو شای د بعدا بگم… مامانم
سویننن
اوه ای ن مامانم بود که صدام مـیزد انگـار باز مثل همـیشـه رفتم
تـو هپروت و هی چی نشنیـدم سووووووینننن ن
بلللللل ه
چرا جواب نمـی دی ی ه ساعتـه صدات مـیزن م
خـو تـووفکر بودم نفهمـیـد م
ازبس خن گی=/پاشو بیا کمک کن چشم
پا شـدم رفتم تـو آشپزخـونه و دست به کـار شـدم واسه ناهار املت پختم ،
حال مـیکنی ن چقد کدبانوام من خخخخ…
بود که فرهان اومد خـونه و ناهار شاهانه منو خـوردیم و بعد شستن ظرفا
رفتم تـو اتاق یکم دراز ..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(