دزد و شاه دزد رزی که به خاطر بیماری مادرش مجبور به دزدی کردن می شه تو این راه به تور یه شاه دزد میوفته و با هم به طور قرار دادی ازدواج میکنن، در این بین کم کم عاشق هم میشن اما یک شب سیاوش به خاطر یه سوءتفاهم در عالم مستی و سوءظن بر خلاف قولی که داده بهش… ی از رمان بازهم گرمای شدید مردادماه… شال نخی قهوهایرنگش رو کمی آزاد کرد تا هوا بین موهای بلند و رهاشدهاش بپیچه و کمی نفس حبس شدهاش آزاد بشه … با توقف مترو سوار میشه و بین انبوه جمعیت میایسته … نگاهش هدفدار بین مردم میچرخه … دختری الغر اندام با صورتی گرفته… از شواهد پیداست که یک بدبختی هست مثل خودش ! مردی با تیشرت و شلوار لی و چشمهایی که مدام رو صورت خانمها در گردشه ! مردی دستفروش که از جورابهایی که داره تعریف میکنه … مردی کت و شلوار پوشیده که مدام به ساعتش نگاه میکنه… پیداس که حسابی عجله داره و حواسش به هیچی نیست! لبخندی روی لبش میشینه …خودشه ! کمی به مرد نزدیکتر میشه … مترو در ایستگاه بعدی توقف میکنه …دل دل میکنه که مرد پیاده نشه …جمعیت بیشتر میشن و کمی دیگه به مرد نزدیک میشه … خوشبختانه مرد پیاده نشده و افزایش جمعیت کارش رو راحتتر کرده … دستش به نرمی به سمت جیب شلوار مرد میره و … خودشه! لبخندی میزنه و به سه شماره کیف مشکی رنگ، تو کیف کوله اش میوفته … راضی از تالش امروزش ایستگاه بعدی پیاده میشه و با خوشحالی پلههارو باال میره تا به فضای باز خیابون برسه … غافل از ه چشمهایی جستجوگر….
دانلود رمان دزد و شاه دزد pdf از شیوا بادی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان شیوا بادی مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان دزد و شاه دزد
رزی که به خاطر بیماری مادرش مجبور به دزدی کردن مـی شـه تـو این راه به
تـور یه شاه دزد مـیوفتـه و با هم به طور قرار دادی ازدواج مـیکنن، در این بین
کم کم عاشق هم مـیشن اما یک شب سیاوش به خاطر یه سوءتفاهم
در عالم مستی و سوءظن بر خلاف قولی که داده بهش…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان بوی نا طعم گس شیوا بادی
قسمتی از رمان
بازهم گرمای شـدیـد مردادماه…
شال نخی قهوهایرنگش رو کمـی آزاد کرد تا هوا بین موهای بلند و رهاشـدهاش بپیچه
و کمـی نفس حبس شـدهاش آزاد بشـه … با تـوقف مترو سوار مـیشـه و بین انبوه جمعیت
مـیایستـه … نگـاهش هدفدار بین مردم مـیچرخه … دختری الغر اندام با صورتی گرفتـه…
از شواهد پیـداست که یک بدبختی هست مثل خـودش ! مردی با تیشرت و شلوار لی و
چشمهایی که مدام رو صورت خانمها در گردشـه ! مردی دستفروش که از جورابهایی
که داره تعریف مـیکنه … مردی کت و شلوار پوشیـده که مدام به ساعتش نگـاه مـیکنه…
پیـداس که حسابی عجله داره و حواسش به هیچی نیست!
لبخندی روی لبش مـیشینه …خـودشـه ! کمـی به مرد نزدیکتر مـیشـه … مترو در ایستگـاه
بعدی تـوقف مـیکنه …دل دل مـیکنه که مرد پیاده نشـه …جمعیت بیشتر مـیشن و کمـی
دیگـه به مرد نزدیک مـیشـه … خـوشبختانه مرد پیاده نشـده و افزایش جمعیت کـارش رو
راحتتر کرده … دستش به نرمـی به سمت جیب شلوار مرد مـیره و … خـودشـه!
لبخندی مـیزنه و به سه شماره کیف مشکی رنگ، تـو کیف کوله اش مـیوفتـه … راضی از
تالش امروزش ایستگـاه بعدی پیاده مـیشـه و با خـوشحالی پلههارو باال مـیره تا به فضای
باز خیابون برسه … غافل از ه چشمهایی جستجوگر….
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(