تو نیستی و من در خودم سرگردانم غیرقابل نفوذ برای واژه ها مصون برای سکوت شبها را ترک میکنم بدون هیچ مسیر بی آنکه بدانم زندگی را دوباره از کجا شروع کنم…خلاصه که خانواده ای نیست که مثل ما تا این حد پولدار باشه با رسیدن به خونه کیانا، از فکر بیرون اومدم دستم رو روی بوق گذاشتم و چند بار پشت سر هم فشردمش با بیرون اومدنش از حیاط، دست از بوق زدن برداشتم و دستم رو روی فرمون گذاشتم در ماشین رو باز کرد و خودش رو داخل ماشین پرت کرد سلام دختره، چه طوری خوبی! نگاهش کردم که مثل همیشه آرایش غلیظی کرده بود چشم هام رو باز و بسته کردم علیک مرسی خب کجا بریم! لب برچید وا تو زنگ زدی گفتی آماده باش میام دنبالت پس باید خودت ببریم یه جایی دیگه اخمی کردم من نمی دونم هر جا تو بگی لبخندی زد اوکی پس به عرشیا زنگ می زنم با دوستش بیان رستوران ما هم بریم خوبه؟ اوه کوفت ماهورا باز چرت نگی فهمیدی؟ تا نگن نمی گم نفسی کشید خوبه خیالم راحت شد با رسیدن به رستوران از ماشین پیاده شدیم باهم رفتیم سمت در ورودی رفتیم و وارد شدیم نگاهی به اطراف انداختم رستوان شیک و مدرنی بود به آدم ها نگاه کردم و از کیانا پرسیدم: اول رمان کجان؟ _اونا اونجان نگاهم رو دوختم به دو پسری که داشتن به ما نگاه میکردن کیانا دستم رو کشید و به طرفشون رفتیم _بریم کنارشون وایسادیم یکیشون با لحن صمیمانه ای احوال پرسی کردن _ سلامخوبید؟ سلام نکردم و فقط سرم
دانلود رمان دنیام باش pdf از زهرا خرمـی فر با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان زهرا خرمـی فر مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان دنیام باش
تـو نیستی و من در خـودم سرگردانم غیرقابل نفوذ برای واژه ها مصون برای سکوت شبها را ترک مـیکنم
بدون هیچ مسیر بی آنکه بدانم زندگی را دوباره از کجا شروع کنم…خلاصه که خانواده ای نیست
که مثل ما تا این حد پولدار باشـه با رسیـدن به خـونه کیانا، از فکر بیرون اومدم
دستم رو روی بوق گذاشتم و چند بار پشت سر هم فشردمش
با بیرون اومدنش از حیاط، دست از بوق زدن برداشتم و دستم رو روی فرمون گذاشتم
در ماشین رو باز کرد و خـودش رو داخل ماشین پرت کرد سلام دختره، چه طوری خـوبی!
نگـاهش کردم که مثل همـیشـه آرایش غلیظی کرده بود چشم هام رو باز و بستـه کردم
علیک مرسی خب کجا بریم! لب برچیـد وا تـو زنگ زدی گفتی آماده باش مـیام دنبالت
پس بایـد خـودت ببریم یه جایی دیگـه اخمـی کردم من نمـی دونم هر جا تـو بگی
لبخندی زد اوکی پس به عرشیا زنگ مـی زنم با دوستش بیان رستـوران ما هم بریم خـوبه؟
اوه کوفت ماهورا باز چرت نگی فهمـیـدی؟ تا نگن نمـی گم
نفسی کشیـد خـوبه خیالم راحت شـد
با رسیـدن به رستـوران از ماشین پیاده شـدیم باهم رفتیم سمت در ورودی رفتیم و وارد شـدیم
نگـاهی به اطراف انداختم رستـوان شیک و مدرنی بود به آدم ها نگـاه کردم و از کیانا پرسیـدم:
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان جیبم خالی دلم پر
قسمت اول رمان دنیام باش
کجان؟ _اونا اونجان
نگـاهم رو دوختم به دو پسری که داشتن به ما نگـاه مـیکردن کیانا دستم رو کشیـد و به طرفشون رفتیم
_بریم کنارشون وایسادیم یکیشون با لحن صمـیمانه ای احوال پرسی کردن
_ سلامخـوبیـد؟ سلام نکردم و فقط سرم
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(