دهلیز یعنی یه راهرو، یه دالان نمیدونم کیو کجا وارد این دهلیز شدم فقط دیدم که چشماش برق زد بهم گفت اینجا زندانه تو زندانی و من .. زندان بان بهش گفتم اینجا نمیشه نفس کشید گفت دیگه نیازی به نفس کشیدن نیست…. گفتم نه و گفت اره هیچوقت نخواستم دردسر درست کنم و داشتم موفق میشدم ولی نفهمیدم چطوری و کی افتادم تو بغل خود دردسر…////
دانلود رمان دهلیز pdf از م.مطلق با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان م.مطلق مـیباشـد
موضوع رمان عاشقانه/غمـگین
خلاصه رمان
دهلیز یعنی یه راهرو، یه دالان نمـیـدونم کیو کجا وارد این دهلیز شـدم فقط دیـدم که چشماش برق زد بهم گفت اینجا زندانه تـو زندانی و من .. زندان بان بهش گفتم اینجا نمـیشـه نفس کشیـد گفت دیگـه نیازی به نفس کشیـدن نیست…. گفتم نه و گفت اره هیچوقت نخـواستم دردسر درست کنم و داشتم موفق مـیشـدم ولی نفهمـیـدم چطوری و کی افتادم تـو بغل خـود دردسر…////
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(