آنا دختری که خانوادهاش رو جلوی چشمش میکشن چون پدرش از جای یه عتیقهی پنج هزار ساله خبر داره. آنا به یتیم خونه منتقل میشه ولی با یه نقشهی حساب شده فرار میکنه و… اول رمان بطری بنزین و به گوشه ای که دقیقا نمی دونم کجا بود پرت کردم. شبیه آدمای بد حال شده بودم! آستین خونیم رو به صورتم کشیدم، بوی خون و گاز و بنزین قاطی شده بود و حالم رو بهم میزد. با خنده و چشم هایی که همه چیز رو د تا می دید به آستین خونی لباسم نگاه کردم. خون من بود یا خون الکس؟ خون هرکدوممون که بود زیادی سیاه بود! کف دستم به طرز عجیبی سوخت و خونریزی کرد. خب، گویا شیشه ای که هول دادم توی گردن الکس دست خودمم پاره کرده بود! فندک نقره ا ی رنگی که از جیب الکس برداشته بودم رو باالا گرفتم. اوه الکس بیچاره، با فندک خودت، جسدت رو آتیش می زنم! البته نه فقط جسد خودت بلکه… بلکه خونه ی پدریم به همراه همه ی اون مدارک رو آتیش می زنم! خیره به آتیش فندک تمام لحظاتی که همین حاالا گذروندم رو مرور کردم. مدام تصویر جسد غرق در خونش روانیم می کرد!… جیغ زدم: – جلو نیا الکس! خنده ی کریهی کرد و اسلحه اش
دانلود رمان دود صورتی pdf از زینب ۸۲۸۸ با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان زینب ۸۲۸۸ مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/جنایی/مافیایی
خلاصه رمان دود صورتی
آنا دختری که خانوادهاش رو جلوی چشمش مـیکشن چون پدرش از جای یه عتیقهی پنج هزار ساله خبر داره.
آنا به یتیم خـونه منتقل مـیشـه ولی با یه نقشـهی حساب شـده فرار مـیکنه و…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان عشق مافیایی
دانلود رمان نجوای آرام
دانلود رمان معشوقه رئیس
قسمت اول رمان دود صورتی
بطری بنزین و به گوشـه ای که دقـیقا نمـی دونم کجا بود پرت کردم. شبیه آدمای بد حال
شـده بودم! آستین خـونیم رو به صورتم کشیـدم، بوی خـون و گـاز و بنزین قاطی شـده بود و
حالم رو بهم مـیزد.
با خنده و چشم هایی که همه چیز رو د تا مـی دیـد به آستین خـونی لباسم نگـاه کردم.
خـون من بود یا خـون الکس؟ خـون هرکدوممون که بود زیادی سیاه بود!
کف دستم به طرز عجیبی سوخت و خـونریزی کرد. خب، گویا شیشـه ای که هول دادم تـوی
گردن الکس دست خـودمم پاره کرده بود!
فندک نقره ا ی رنگی که از جیب الکس برداشتـه بودم رو باالا گرفتم. اوه الکس بیچاره، با
فندک خـودت، جسدت رو آتیش مـی زنم! البتـه نه فقط جسد خـودت بلکه… بلکه خـونه ی
پدریم به همراه همه ی اون مدارک رو آتیش مـی زنم!
خیره به آتیش فندک تمام لحظاتی که همـین حاالا گذروندم رو مرور کردم. مدام تصویر
جسد غرق در خـونش روانیم مـی کرد!…
جیغ زدم:
– جلو نیا الکس!
خنده ی کریهی کرد و اسلحه اش
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(