دگردیسی فلور معتاد به استنشاق چسب و بنزین است و میثم پسر عموی مذهبی اش تلاش می کند او را به مسیر درست زندگی هدایت کند اما در همیشه روی یک پاشنه نمی چرخد و زندگی فلور و میثم دستخوش تحولات اساسی می شود//// این رمان برداشتی ازاد از یک ماجرای حقیقی است کاراکتر روانشناس در این رمان، خود نویسنده است بی تفاو ت مغزم پوزخند ی نثارم می کن د بی توجه به او کنار خیابان به راه می افتم درختان و گل های کنارش از شدت هرم گرما، پژمرده و پلاسیده شده ان د کتانی های رنگ و روفته ام ب ه توهمات عاشقانه ام پوزخند ی نثار می کند اسفندیار، اصو لا آد م های بدبخت را چه به فانتزی ساختن بی در و پیکر ! آدم ها ی مثل من که تنها تفرج گاهشان پارک محله است ! بستنی زعفرانی چوبی می خورم نگاهم به آسمان ابر ی با چند تا تکه ابر پنبه ای است سرسره زرافه ای شکلی وسط پارک وچند تاب آهنی عه د بوقش زنگ زده، با صدای قیژ اعصاب خرد کن است اینجا می توان م از ه ر قشری هم محله های م را ببینم از نقی مواد فروش که دنبال مشتری زنجیری را دور انگشتش تاب می دهد، با چشمان ورقلمبیده اش اطراف را نظاره می کند طعم شیرین ی بستنی که بر کامم می نشین د دسته ا ی از دختر بچه ها تزیین..
دانلود رمان دگردیسی pdf از مهتابی ۲۲ با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مهتابی ۲۲ مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/اجتماعی/روانشناسی
خلاصه رمان دگردیسی
فلور معتاد به استنشاق چسب و بنزین است و مـیثم پسر عموی مذهبی اش تلاش مـی کند
او را به مسیر درست زندگی هدایت کند اما در همـیشـه روی یک پاشنه نمـی چرخد و
زندگی فلور و مـیثم دستخـوش تحولات اساسی مـی شود////
این رمان برداشتی ازاد از یک ماجرای حقـیقـی است
کـاراکتر روانشناس در این رمان، خـود نویسنده است
رمان پیشنهادی:دانلود رمان زندگی بنفش مهتابی ۲۲
قسمت اول رمان دگردیسی
مرد غریبه حتی نیم نگـاهی هم به سر و صدایم نمـی انداز د قسمت فضول ذهن م
ترغیبم مـی کند تا عکس العمل جوان را دیـد بزن م ولی قسمت بی تفاو ت مغزم پوزخند ی
نثارم مـی کن د بی تـوجه به او کنار خیابان به راه مـی افتم درختان و گل های کنارش از
شـدت هرم گرما، پژمرده و پلاسیـده شـده ان د کتانی های رنگ و روفتـه ام ب ه تـوهمات
عاشقانه ام پوزخند ی نثار مـی کند اسفندیار، اصو لا آد م های بدبخت را چه به فانتزی ساختن
بی در و پیکر ! آدم ها ی مثل من که تنها تفرج گـاهشان پارک محله است ! بستنی
زعفرانی چوبی مـی خـورم نگـاهم به آسمان ابر ی با چند تا تکه ابر پنبه ای است سرسره
زرافه ای شکلی وسط پارک وچند تاب آهنی عه د بوقش زنگ زده، با صدای قـیژ اعصاب خرد کن است
اینجا مـی تـوان م از ه ر قشری هم محله های م را ببینم از نقـی مواد فروش که دنبال مشتری
زنجیری را دور انگشتش تاب مـی دهد، با چشمان ورقلمبیـده اش اطراف را نظاره مـی کند
طعم شیرین ی بستنی که بر کـامم مـی نشین د دستـه ا ی از دختر بچه
ها تزیین..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(