ریکاوری شاهو یه پسر کرد و جذابه که توجه دخترای زیادی رو به خودش معطوف کرده اما اون به هیچ وجه نمیخواد عاشق بشه ولی وقتی به خودش میاد که دلناز دختری که تو خونه سرایداری مادربزرگش زندگی میکنه دل و ایمونشو برده اول رمان ریکاوری سر و صدای بچههای بازیگوش و پرانرژی فضای شادی را در هنرکده بهوجود آورده بود دلناز باحوصله بدون اینکه لحظهای هم خم به ابرو آورد به بچهها کمک میکرد تا کاردستیشان را آماده کنند صدای زنگ در که بلند شد با قدمهای آرامی بهسمت آیفون رفت کیه؟ صدای آشنای پدر یکی از بچهها به گوشش رسید که از او میخواست اگر کالسشان تمام شده فرزندش را پایین بفرستند آیفون را سر جایش گذاشت و دخترک را صدا زد شیدا جان عزیزم وسایلت رو جمع کن بابات اومده دنبالت ظاهرا نظر میرسید ً دختربچه از حضور بدموقع پدرش ناراضی به ولی خاله من هنوز کاردستیم کامل نشده دلناز روی موهای صاف و مدل مصریاش بوسه زد و درهمانحین کمک کرد تا وسایلش را در کیفش بگذارد اشکالی نداره عزیزم شنبه باهم دیگه کاملش میکنیم شیدا را تحویل پدرش داد و پایان کالس را اعالم کرد بعد از رفتن تمام بچهها سرش را با تأسف تکان داد سالن آنچنان بههم ریخته بود که گویی زلزله هشت ریشتری آمده باشد نازی نمیای بریم؟ دلناز به عقب چرخید و نگاهش را به مهسا دوست همسایه و مربی چرمدوزی هنرکده معطوف کرد چرا چرا موقع حوصله داریا ا فقط اول اینجا رو یهکم مرتب کنم بعدش میرم مهسا کشوقوسی به بدن خستهاش داد و خمیازه کشید
دانلود رمان ریکـاوری pdf از سامان شکیبا با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان سامان شکیبا مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه
خلاصه رمان ریکـاوری
شاهو یه پسر کرد و جذابه که تـوجه دخترای زیادی رو به خـودش معطوف کرده اما اون به هیچ وجه
نمـیخـواد عاشق بشـه ولی وقتی به خـودش مـیاد که دلناز دختری که تـو خـونه سرایـداری مادربزرگش
زندگی مـیکنه دل و ایمونشو برده
رمان پیشنهادی:دانلود رمان از بورسیه تا عشق مریم گنجی
قسمت اول رمان ریکـاوری
سر و صدای بچههای بازیگوش و پرانرژی فضای شادی را در هنرکده بهوجود
آورده بود دلناز باحوصله بدون اینکه لحظهای هم خم به ابرو آورد به بچهها کمک
مـیکرد تا کـاردستیشان را آماده کنند
صدای زنگ در که بلند شـد با قدمهای آرامـی بهسمت آیفون رفت
کیه؟
صدای آشنای پدر یکی از بچهها به گوشش رسیـد که از او مـیخـواست اگر کـالسشان
تمام شـده فرزندش را پایین بفرستند
آیفون را سر جایش گذاشت و دخترک را صدا زد
شیـدا جان عزیزم وسایلت رو جمع کن بابات اومده دنبالت
ظاهرا نظر مـیرسیـد ً دختربچه از حضور بدموقع پدرش ناراضی به
ولی خاله من هنوز کـاردستیم کـامل نشـده
دلناز روی موهای صاف و مدل مصریاش بوسه زد و درهمانحین کمک کرد تا
وسایلش را در کیفش بگذارد
اشکـالی نداره عزیزم شنبه باهم دیگـه کـاملش مـیکنیم
شیـدا را تحویل پدرش داد و پایان کـالس را اعالم کرد بعد از رفتن تمام بچهها سرش
را با تأسف تکـان داد
سالن آنچنان بههم ریختـه بود که گویی زلزله هشت ریشتری آمده باشـد
نازی نمـیای بریم؟
دلناز به عقب چرخیـد و نگـاهش را به مهسا دوست همسایه و مربی چرمدوزی
هنرکده معطوف کرد
چرا چرا
موقع حوصله داریا ا فقط اول اینجا رو یهکم مرتب کنم بعدش مـیرم
مهسا کشوقوسی به بدن خستـهاش داد و خمـیازه کشیـد
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(