در مورد يه دختر ساده اس دختري كه تو زندگيش هيچ عشقي رو تجربه نكرده فقط محبت پدر و مادرشو ميخواد ولي دريغ از اين محبت به هر حال وارد دانشگاه ميشه و با دختري به اسم شيرين اشنا مييشه و اين شيرين خانم دختر پر شر و شوريه كه ميخواد هستي رو از لاك خودش دربياره واسه همين اونو به جشن تولدش دعوت ميكنه و هستي هم با هزار ضرب و زور بالاخره به اين جشن ميره ولي اتفاقي ميفته كه مسير زندگي هستي رو كاملا عوض ميكنه و پدر و مادرشو يه جورايي از دست ميده ولي تازه واردي وارد زندگيش ميشه كه با قضا و قدر اومده حالا بايد ديد اين اقا شهاب دختر قصه ي ما رو تا كجاها ميكشونه اول رمان بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش رفت همیشه همینطور بود خسته و خسته هیچ وقت براي من وقت نداشت ما زندگی متوسطی داشتیم من به تازگی دانشجو شده بودم ولی به هرحال از وقتی یادم می اومد کارهاي خونه به عهده ي من بود البته منم اعتراضی نداشتم چون هم مادر و هم پدرم شاغل بودن پدرم جوشکار بود و مادرم هم توي یه کارخونه سرکارگر برادرم ۲ سال از من کوچیکتر بود و داشت دوم دبیرستان میخوند اونم مثل من رشته ي ریاضی رو انتخاب کرده بود در واقع ما استعداد زیادي توي ریاضی داشتیم من مهندسی کامپیوتر قبول شده بودم و چون از شانس خوبم دانشگاه تهران افتادم هیچ بهانه اي براي نرفتن به دانشگاه براي پدر و مادرم بوجود نیومد و علی رغم مخالفت شدید اونها من
دانلود رمان زمزمه های مرموز عشق pdf از سمـیرا ۱۰۰۰ با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان سمـیرا ۱۰۰۰ مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه
خلاصه رمان زمزمه های مرموز عشق
در مورد يه دختر ساده اس دختري كه تـو زندگيش هيچ عشقي رو تجربه نكرده فقط
محبت پدر و مادرشو ميخـواد ولي دريغ از اين محبت به هر حال وارد دانشگـاه ميشـه و
با دختري به اسم شيرين اشنا مييشـه و اين شيرين خانم دختر پر شر و شوريه كه
ميخـواد هستي رو از لاك خـودش دربياره واسه همين اونو به جشن تـولدش دعوت ميكنه و
هستي هم با هزار ضرب و زور بالاخره به اين جشن ميره ولي اتفاقي ميفتـه كه
مسير زندگي هستي رو كاملا عوض ميكنه و پدر و مادرشو يه جورايي از دست ميده
ولي تازه واردي وارد زندگيش ميشـه كه با قضا و قدر اومده
حالا بايد ديد اين اقا شـهاب دختر قصه ي ما رو تا كجاها ميكشونه
رمان پیشنهادی:دانلود رمان کبریت خطرناک من سمـیرا ۱۰۰۰
قسمت اول رمان زمزمه های مرموز عشق
بدون هیچ حرفی به سمت اتاقش رفت همـیشـه
همـینطور بود خستـه و خستـه هیچ وقت براي من
وقت نداشت ما زندگی متـوسطی داشتیم من
به تازگی دانشجو شـده بودم ولی به هرحال از وقتی
یادم مـی اومد
کـارهاي خـونه به عهده ي من بود البتـه منم
اعتراضی نداشتم چون هم مادر و هم پدرم شاغل بودن
پدرم جوشکـار بود و مادرم هم تـوي یه کـارخـونه
سرکـارگر برادرم ۲ سال از من کوچیکتر بود و
داشت دوم
دبیرستان مـیخـوند اونم مثل من رشتـه ي ریاضی رو
انتخاب کرده بود در واقع ما استعداد زیادي
تـوي ریاضی داشتیم من مهندسی کـامپیوتر
قبول شـده بودم و چون از شانس خـوبم دانشگـاه تـهران
افتادم هیچ بهانه اي
براي نرفتن به دانشگـاه براي پدر و مادرم
بوجود نیومد و علی رغم مخالفت شـدیـد اونها من
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(