درسا دختر شیطون و مغرور در عین حال عاشقیه که زندگی آرامی دارد اما یک روز وقتی چشمانش را باز میکند متوجه میشود در آغوش بزرگترین آرتیست ایران است و از همان لحظه زندگی پر از آرامشش جایش را به زندگی طوفانی و پر ماجرایی میدهد و.. اول رمان شب بساطش را پهن کرده بود. به تابستان نزدیک میشدیم و هوا گرمای خود را به ما هدیه داده بود. این هوا جان میداد برای خوابیدن در فضای باز ؛ برای همین با تینا که از بهترین دوستانم و هم خانهام بود، به پشت بام خانه آمدهبودیم و بساط رخت خواب را باز کردیم. کنار هم دراز کشیده بودیم و به آسمانی که ستارههایش چشمک میزدند ، نگاه میکردیم. تینا گفت: درسا؛ خیلی خوش حالی نه؟ لبخندی زدم و گفتم: خیلی تینا. بلاخره به آرزوم رسیدم.بورسیه گرفتم! تینا با لحنی غمگین گفت: خوش حالم برات ولی اگه تو بری دلم برات تنگ میشه. لبخند شیرینی زدم. آی آی تینا خانم نگران نباش عزیزم. کاری میکنم که هیچ وقت دلتنگ نشی. تینا با کنجکاوری پرسید: چهکاری؟! به طرفش خم شدم و دست هایم را زیر سرم گذاشتم. مثلا هر روز باهات تماس تصویری میگیرم. تینا سرش را تکان داد و نگاهش را به آسمان دوخت. از هیچی بهتره. اما اگه تو بری نجمه جون هم همراهت میاد؛ منم که خودت میدونی نمیتونم بیام همراهتون. خیلی تنها میشم درسا. بغض تینا ناراحتم کرد. ناخودآگاه من هم بغض کردم.تحمل ناراحتی تینا را نداشتم. خودم را به تینا رساندم و او را در آغوش کشیدم. تینا. بغض نکن.به خدا گریم می گیره …
دانلود رمان زندانی در قلب تـو pdf از زهرا جعفری با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان زهرا جعفری مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه
خلاصه رمان زندانی در قلب تـو
درسا دختر شیطون و مغرور در عین حال عاشقـیه که زندگی آرامـی دارد اما یک روز
وقتی چشمانش را باز مـیکند متـوجه مـیشود در آغوش بزرگترین آرتیست ایران است و
از همان لحظه زندگی پر از آرامشش جایش را به زندگی طوفانی و پر ماجرایی مـیدهد و..
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان کژال خان
قسمت اول رمان زندانی در قلب تـو
شب بساطش را پهن کرده بود. به تابستان نزدیک مـیشـدیم و هوا گرمای خـود را به ما هدیه داده بود.
این هوا جان مـیداد برای خـوابیـدن در فضای باز ؛ برای همـین با تینا که از بهترین دوستانم و
هم خانهام بود، به پشت بام خانه آمدهبودیم و بساط رخت خـواب را باز کردیم.
کنار هم دراز کشیـده بودیم و به آسمانی که ستارههایش چشمک مـیزدند ، نگـاه مـیکردیم.
تینا گفت: درسا؛ خیلی خـوش حالی نه؟
لبخندی زدم و گفتم: خیلی تینا. بلاخره به آرزوم رسیـدم.بورسیه گرفتم!
تینا با لحنی غمـگین گفت: خـوش حالم برات ولی اگـه تـو بری دلم برات تنگ مـیشـه.
لبخند شیرینی زدم.
آی آی تینا خانم نگران نباش عزیزم. کـاری مـیکنم که هیچ وقت دلتنگ نشی.
تینا با کنجکـاوری پرسیـد: چهکـاری؟!
به طرفش خم شـدم و دست هایم را زیر سرم گذاشتم.
مثلا هر روز باهات تماس تصویری مـیگیرم.
تینا سرش را تکـان داد و نگـاهش را به آسمان دوخت.
از هیچی بهتره. اما اگـه تـو بری نجمه جون هم همراهت مـیاد؛ منم که خـودت
مـیدونی نمـیتـونم بیام همراهتـون. خیلی تنها مـیشم درسا.
بغض تینا ناراحتم کرد. ناخـودآگـاه من هم بغض کردم.تحمل ناراحتی تینا را نداشتم.
خـودم را به تینا رساندم و او را در آغوش کشیـدم.
تینا. بغض نکن.به خدا گریم مـی گیره …
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(