دانلود رمان سرنوشت خشن از راضیه روستا
سرنوشت خشن یاسمین دختری که برادرش پسر دوست خانوادگیشون رو می کشه و پدر مقتول برای رضایت دادن شرط میذاره که یاسمین باید خدمتکار خونه شون بشه اما دست تقدیر ، سرنوشت بی رحمانه تری برای یاسمین رقم زده و اتفاق تلخ تری برای دختر قصه میوفته که اول رمان سرنوشت خشن گردنم درد می کنه پری کمک کن سوار ماشین بشم . پریا با چشمانی که نگرانی درآن موج می زد منو نگاه کرد و گفت : اینطوری که نمیشه چند دقیقه صبر کن. و بالفاصله به سمت مرجان رفت و گفت مرجان تبسم حالش خوب نیست گردنش درد می کنه باید ببریمش دکتر . آن آقا که حاال نگاهش رنگ نگرانی گرفته بود به پریا نگاهی کرد و گفت : حال دوستتون خوبه؟ نه راستش گردنش خیلی درد می کنه . مرجان نگران به سمت ماشین اومد و گفت : تبسم خوبی؟ ببینمت وقتی برگشتم نگاهم کرد و گفت : وای خدا تو که اآلن خوب بودی چرا یک دفعه این طوری شدی؟صبر کن اآلن میام و بعد به سمت پریا و آن آقا رفت و رو به پریا گفت : پریا برو سوار شو بریم بیمارستان. و به آن آقا نگاه کرد و گفت : تو رو خدا ببخشید حال دوستم خیلی بده باید بریم بیمارستان ممکنه ازتون شماره ای داشته باشم تا بعدا در مورد تصادف صحبت کنیم ؟ آن آقا که حاال نگران شده بود به ماشین نگاهی کرد و گفت من دوستم پزشکه دارم می رم پیشش تو بیمارستان کار می کنه اگه بخواین می تونیم بریم اونجا. مرجان که خوشحال شده بود گفت : واقعا ؟ وای خیلی ممنون پس شما جلو برید. و
دانلود رمان سرنوشت خشن pdf از راضیه روستا با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان راضیه روستا مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه/اجتماعی/حادثه/انتقام/تلخ و شیرین
خلاصه رمان سرنوشت خشن
یاسمـین دختری که برادرش پسر دوست خانوادگیشون رو مـی کشـه و
پدر مقتـول برای رضایت دادن شرط مـیذاره که یاسمـین بایـد خدمتکـار خـونه شون بشـه
اما دست تقدیر ، سرنوشت بی رحمانه تری برای یاسمـین رقم زده و اتفاق
تلخ تری برای دختر قصه مـیوفتـه که
رمان پیشنهادی:دانلود رمان تاوان سکوت راضیه روستا
قسمت اول رمان سرنوشت خشن
گردنم درد مـی کنه پری کمک کن سوار ماشین بشم .
پریا با چشمانی که نگرانی درآن موج مـی زد منو نگـاه کرد و
گفت : اینطوری که نمـیشـه چند دقـیقه صبر کن.
و بالفاصله به سمت مرجان رفت و گفت مرجان تبسم
حالش خـوب نیست گردنش درد مـی کنه بایـد ببریمش دکتر .
آن آقا که حاال نگـاهش رنگ نگرانی گرفتـه بود به
پریا نگـاهی کرد و گفت : حال دوستتـون خـوبه؟
نه راستش گردنش خیلی درد مـی کنه .
مرجان نگران به سمت ماشین اومد و گفت : تبسم خـوبی؟ ببینمت
وقتی برگشتم نگـاهم کرد و گفت : وای خدا تـو که اآلن
خـوب بودی چرا یک دفعه این طوری شـدی؟صبر کن اآلن
مـیام
و بعد به سمت پریا و آن آقا رفت و رو به پریا گفت :
پریا برو سوار شو بریم بیمارستان.
و به آن آقا نگـاه کرد و گفت : تـو رو خدا ببخشیـد حال دوستم
خیلی بده بایـد بریم بیمارستان ممکنه ازتـون شماره ای
داشتـه باشم تا بعدا در مورد تصادف صحبت کنیم ؟
آن آقا که حاال نگران شـده بود به ماشین نگـاهی کرد و
گفت من دوستم پزشکه دارم مـی رم پیشش تـو بیمارستان کـار
مـی کنه اگـه بخـواین مـی تـونیم بریم اونجا.
مرجان که خـوشحال شـده بود گفت : واقعا ؟ وای خیلی ممنون پس شما جلو بریـد.
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(