سرگشته ی ناز نازلی تبریزی دختریست درد کشیده که تصور می کند حتی خدا هم فراموشش کرده است. با بازگشت غریبه ای آشنا به زندگی تاریکش این تاریکی فزونی می یابد و گذشته ی همیشه مجسم برای نازلی قصه مجسم تر می شود. حال این بازگشت قرار است پیامدهایی به دنبال داشته باشد..! پیامدهایی از تلخی و شیرینی.. از غم و شادی.. از عشق و عشق و در آخر عشق… اول رمان سرگشته ی ناز کرایه ی راننده ی تاکسی را پرداختم و با لبخندی که از سر صبح روی لب هایم نشسته کلید درب را از کیفِ سنتی ام خارج کردم. درِ زنگ زده قیژی کرد و باز شد و من همیشه سرِ این قیژ قیژ غر زده ام. لبخندم روی لبم است و امروز روزِ دل انگیزی بود.. هوای پاک.. خبرهای خوب.. دیدنِ استاد شاکر و مقبول واقع شدن پایان نامه ام.. خوشحالم! و این کمی عجیب است. خصوصاً با اوضاعِ آخری که پیش آمده. همین طور که مسیر باغ را طی می کردم چشمم به اتومبیلی ناشناس و مشکی افتاد که در باغ پارک شده بود. این روزها اتفاقات نادر در این خانه زیاد می افتد. تا به حال این ساعت مهمانِ غریبه ای نداشته ایم! با تعجب از اتومبیل نگاه گرفتم و به سمت ساختمان قدم برداشتم. کالج های نارنجی ام را در ایوان درآوردم و هنگامی که وارد خانه شدم با دیدن سکوت محض سالن به غیر عادی بودن جو خانه پی بردم. با تعجب بیشتری سرسرای کوتاه را طی کردم و مامان گالبتون و خاله مریم گریان که دم اتاقِ آغا* تجمع کرده اند را دیدم. نمی دانم چرا….
دانلود رمان سرگشتـه ی ناز pdf از malihe.jalilavi با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان malihe.jalilavi مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/کلکلی/اجتماعی
خلاصه رمان سرگشتـه ی ناز
نازلی تبریزی دختریست درد کشیـده که تصور مـی کند حتی خدا هم فراموشش کرده است.
با بازگشت غریبه ای آشنا به زندگی تاریکش این تاریکی فزونی مـی یابد و گذشتـه ی
همـیشـه مجسم برای نازلی قصه مجسم تر مـی شود.
حال این بازگشت قرار است پیامدهایی به دنبال داشتـه باشـد..!
پیامدهایی از تلخی و شیرینی.. از غم و شادی.. از عشق و عشق و در آخر عشق…
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان عشق یخ زده
قسمت اول رمان سرگشتـه ی ناز
کرایه ی راننده ی تاکسی را پرداختم و با لبخندی که از
سر صبح روی لب هایم نشستـه کلیـد درب را از کیفِ
سنتی ام خارج کردم.
درِ زنگ زده قـیژی کرد و باز شـد و من همـیشـه سرِ این قـیژ قـیژ غر زده ام.
لبخندم روی لبم است و امروز روزِ دل انگیزی بود.. هوای پاک..
خبرهای خـوب.. دیـدنِ استاد شاکر و مقبول واقع
شـدن پایان نامه ام.. خـوشحالم! و این کمـی عجیب است.
خصوصاً با اوضاعِ آخری که پیش آمده.
همـین طور که مسیر باغ را طی مـی کردم چشمم به اتـومبیلی
ناشناس و مشکی افتاد که در باغ پارک شـده بود.
این روزها اتفاقات نادر در این خانه زیاد مـی افتد. تا
به حال این ساعت مهمانِ غریبه ای نداشتـه ایم!
با تعجب از اتـومبیل نگـاه گرفتم و به سمت ساختمان قدم برداشتم.
کـالج های نارنجی ام را در ایوان درآوردم و هنگـامـی که
وارد خانه شـدم با دیـدن سکوت محض سالن به غیر عادی
بودن جو خانه پی بردم.
با تعجب بیشتری سرسرای کوتاه را طی کردم و مامان گـالبتـون و
خاله مریم گریان که دم اتاقِ آغا* تجمع کرده اند
را دیـدم. نمـی دانم چرا….
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(