شبگون ساره، دختر ۲۸ ساله ای است که در بخش طراحی یک شرکت کار می کند، او به دنبال یک هدف پا به دوره ی خاصی از زندگی خود می گذارد برای رسیدن به مقصود از بازی تاس و آس ها می گذرد بلکه به هدف برسد؛ اما درست جایی که فکرش را هم نمی کند ناگهان قوانین بازی تغییر می کند و او ناخواسته وارد مسیری می شود که در بین مجهولات آن گیر می کند و اما درست در آن روی سکه، زنی تنها در خانه پدرشوهر ساکن است که با ورود اتفاقاتی، آرامش زندگی اش برهم می خورد و میان باید ها و نباید ها اسیر می شود و در جایی که در باور کسی نمی گنجد، با یک تصمیم و انتخاب احساسی، همه چیز تغییر پیدا می کند اول رمان شبگون بدنم میلرزید و دستهایم توان کنارزدن پردهی توری جلوی کمد را نداشت قلبم داشت از سـ*ـینه بیرون میآمد و من طاقت تحمل اینهمه اضطراب را نداشتم چرا صدایشان اینقدر بلند اما حرفهایشان برایم نامفهوم بود؟درک نمیکردم چه میگویند با هر دادشان مثل مار در خود میپیچیدم؛ اما جرئت ابراز نداشتم صدای بلند و وقیحش به گوش میرسید حرفهایش برایم گنگ بود صدای زمخت و مردانهاش ته دل کوچکم را خالی میکرد داشتم از وحشت میمردم و جرئت بروزش را نداشتم اگر صدایم را میشنید، نابودم میکرد آندفعه بود که تهدیدم کرد، داد کشید و بهسمتم هجوم آورد،؛ اما من میترسم من از فغان سوزناک زن میترسم صدای گریههایش گوشم را کر کرده بود التماس میکرد و میخواست که رهایش کند؛ اما مرد دست برنمیداشت گوشهایش انگار کر شده بودند و صدای ..
دانلود رمان شبگون pdf از شقایق گلی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان شقایق گلی مـیباشـد
موضوع رمان : عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان شبگون
ساره، دختر ۲۸ ساله ای است که در بخش طراحی یک شرکت کـار مـی کند،
او به دنبال یک هدف پا به دوره ی خاصی از زندگی خـود مـی گذارد برای
رسیـدن به مقصود از بازی تاس و آس ها مـی گذرد بلکه به هدف برسد؛
اما درست جایی که فکرش را هم نمـی کند ناگـهان قوانین بازی تغییر مـی کند و
او ناخـواستـه وارد مسیری مـی شود که در بین مجهولات آن گیر مـی کند و
اما درست در آن روی سکه، زنی تنها در خانه پدرشوهر ساکن است که با
ورود اتفاقاتی، آرامش زندگی اش برهم مـی خـورد و مـیان بایـد ها و نبایـد ها
اسیر مـی شود و در جایی که در باور کسی نمـی گنجد، با یک تصمـیم و
انتخاب احساسی، همه چیز تغییر پیـدا مـی کند
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان خدمتکـار هات من
قسمت اول رمان شبگون
بدنم مـیلرزیـد و دستـهایم تـوان کنارزدن پردهی تـوری جلوی
کمد را نداشت قلبم داشت از سـ*ـینه بیرون مـیآمد و
من طاقت تحمل اینهمه اضطراب را نداشتم چرا صدایشان اینقدر بلند اما
حرفهایشان برایم نامفهوم بود؟درک نمـیکردم چه مـیگویند با هر دادشان
مثل مار در خـود مـیپیچیـدم؛ اما جرئت ابراز نداشتم صدای بلند و وقـیحش
به گوش مـیرسیـد حرفهایش برایم گنگ بود صدای زمخت و
مردانهاش تـه دل کوچکم را خالی مـیکرد داشتم از
وحشت مـیمردم و جرئت بروزش را نداشتم اگر صدایم را
مـیشنیـد، نابودم مـیکرد آندفعه بود که تـهدیـدم کرد، داد
کشیـد و بهسمتم هجوم آورد،؛ اما من مـیترسم من از فغان سوزناک زن مـیترسم
صدای گریههایش گوشم را کر کرده بود التماس مـیکرد و
مـیخـواست که رهایش کند؛ اما مرد دست برنمـیـداشت
گوشـهایش انگـار کر شـده بودند و صدای ..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(