طرح زیبای چشمانت دختری تنها دختری که شانه هایش خم می شود زیر بار تهمت ها قضاوت ها! حق هایی که به ناحق، از او گرفته شده آواره کوچه و خیابان شده واما آخر داستان این دختر تنها چه می شود اول رمان طرح زیبای چشمانت درحالی که گوشی رو جابجا می کنم می گم :آخه آیدا جان نمیشه که همیشه تو بیای دنبالم و راهت رو دور تر کنی! آیدا میگه:چرا عزیزمن خوبم می شه تو که همیشه مزاحم من هستی اینم روش من:ای خـــدا،آیدا تو هرکاری بکنی هرچقدر هم پافشاری بکنی من یک ماشین می گیرم،احتیاج دارم بعدش هم الکی گواهینامه نگرفتم که خاک بخوره،درسته؟با صدایی که از پشت تلفن شنیده می شه می گه:آریانا جان عزیزم من برم تلفنم داره زنگ می زنه فکر کنم رامین باشه! نفسم رو با حرص بیرون می دم و می گم:آیــــدا جانش من:نگو که باز دوست پسرت رو عوض کردی تا دیروز که علیرضا بود حاال شده رامین؟ از پشت تلفنم می تونم لبخند گشادش رو حس کنم من:د آخه آیدا این بدبختا چه گناهی کردن که هی اهلل و اکبر سریع و با هول می گه: خـب دیگـه آریـنا جان من برم سالم برسون ،بای! گوشی رو با حرص رو تخت پرت میکنم و می گم از دست این آیدا آدم نمی شه از جلو آینه رد می شم و به چشمای غمگینم که همیشه خدا غمگینه تک نگاهی می ندازمهه واسه من که عادی شده از اتاق خارج می شم و به سمت آشپزخونه می رم همین طور تو راه موهام رو می بندم و به این فکر می کنم که حتما باید..
دانلود رمان طرح زیبای چشمانت pdf از هدیه کیانی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان هدیه کیانی مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/اجتماعی
خلاصه رمان طرح زیبای چشمانت
دختری تنها
دختری که شانه هایش خم مـی شود زیر بار تـهمت ها
قضاوت ها! حق هایی که به ناحق، از او گرفتـه شـده
آواره کوچه و خیابان شـده
واما آخر داستان این دختر تنها چه مـی شود
رمان پیشنهادی:دانلود رمان زندان تنهایی
قسمت اول رمان طرح زیبای چشمانت
درحالی که گوشی رو جابجا مـی کنم مـی گم :آخه آیـدا جان
نمـیشـه که همـیشـه تـو بیای دنبالم و راهت رو دور تر کنی!
آیـدا مـیگـه:چرا عزیزمن خـوبم مـی شـه تـو که همـیشـه مزاحم من هستی اینم روش
من:ای خـــدا،آیـدا تـو هرکـاری بکنی هرچقدر هم پافشاری
بکنی من یک ماشین مـی گیرم،احتیاج دارم بعدش هم
الکی گواهینامه نگرفتم که خاک بخـوره،درستـه؟با صدایی که از پشت تلفن شنیـده
مـی شـه مـی گـه:آریانا جان عزیزم من برم تلفنم داره زنگ مـی زنه فکر کنم رامـین
باشـه!
نفسم رو با حرص بیرون مـی دم و مـی گم:آیــــدا
جانش
من:نگو که باز دوست پسرت رو عوض کردی تا دیروز که علیرضا بود حاال شـده رامـین؟
از پشت تلفنم مـی تـونم لبخند گشادش رو حس کنم
من:د آخه آیـدا این بدبختا چه گناهی کردن که هی اهلل و اکبر
سریع و با هول مـی گـه: خـب دیگـه آریـنا جان من برم سالم برسون ،بای!
گوشی رو با حرص رو تخت پرت مـیکنم و مـی گم از دست این آیـدا آدم نمـی شـه
از جلو آینه رد مـی شم و به چشمای غمـگینم که همـیشـه خدا غمـگینه تک نگـاهی
مـی ندازمهه واسه من که عادی شـده از اتاق خارج مـی شم و به سمت آشپزخـونه
مـی رم همـین طور تـو راه موهام رو مـی بندم و به این فکر مـی کنم که حتما
بایـد..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(