عروسک زخم خورده دختری به اسم ملودی که تو بچگی پدر و مادرش رو از دست میده یه برادر کوچکتر از خودش داره وقتی دختر قصه ما ۱۹ سالش شد پدربزرگ سنگدلش پیشنهادی به او داد که ملودی پیشنهادش رد کرد و پدربزرگش اونو طرد کرد و از خونه بیرون کرد…. اول رمان عروسک زخم خورده ملودی: من: آقاجون این غیر ممکنه من نمی تونم قبول کنم آقاجون: باید قبول کنی من:اما اما آقاجون نمیشه قبول نمیکنم سپهر داداش منه آقاجون:داداشت نیست پسرعموته اینو بفهم من:قبول نمیکنمآقاجون:خب که اینطور ، ملودی یا قبول میکنی یا همین امشب باید از این خونه بری من:کجا برم میفهمین چی میگین با تو دهنی که از آقاجون خوردم ساکت شدم و اشک به چشمام هجوم اورد خدایا من چقدر بدبختم آخه بیچاره تر از منم هست آقاجون:چیه ساکت شدی تصمیمو گرفتم وجود من اینجا بی فایده بود تا حاال هم با منت بزرگم کردن من:میرم آقاجون :کجا من:قبرستون با گریه از اتاق زدم بیرون مادرجون جلومو گرفت و گفت:چی شده دخترم چرا گریه میکنی بدون اینکه جواب بدم دویدم تو اتاقم لباسام تو یه چمدون گذاشتم و عکس مامان بابام که تو اتاقم بود هم گذاشتم تو چمدون و رفتم پایین مادرجون:کجا میری دخترم این چه وضعیه چرا گریه می کنی ؟ من:من ، من دارم میرم حاللم کنید مادرجون:کجا آقاجون:ولش کن دختره خیر سرو بزار بره چشم سفید مادرجون با گریه :کجا بره مرد این بچه که جایی رو نداره آقاجون:هر چه زودتر باید برهمن:میالد کجاست اونم باید باهام بیاد آقاجون :از این به بعد میالد با تو هیچ ..
دانلود رمان عروسک زخم خـورده pdf از عسل ج و شکیلا ق با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان عسل ج و شکیلا ق مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/غمـگین
خلاصه رمان عروسک زخم خـورده
دختری به اسم ملودی که تـو بچگی پدر و مادرش رو از دست مـیـده یه برادر کوچکتر از خـودش داره
وقتی دختر قصه ما ۱۹ سالش شـد پدربزرگ سنگدلش پیشنهادی به او داد که ملودی
پیشنهادش رد کرد و پدربزرگش اونو طرد کرد و از خـونه بیرون کرد….
رمان پیشنهادی:دانلود رمان تبعیـد ناخـواستـه مهسا عادلی
قسمت اول رمان عروسک زخم خـورده
ملودی:
من: آقاجون این غیر ممکنه من نمـی تـونم قبول کنم
آقاجون: بایـد قبول کنی
من:اما اما آقاجون نمـیشـه قبول نمـیکنم سپهر داداش منه
آقاجون:داداشت نیست پسرعموتـه اینو بفهم
من:قبول نمـیکنمآقاجون:خب که اینطور ، ملودی یا قبول مـیکنی یا همـین امشب بایـد از
این خـونه بری
من:کجا برم مـیفهمـین چی مـیگین
با تـو دهنی که از آقاجون خـوردم ساکت شـدم و اشک به چشمام هجوم
اورد خدایا من چقدر بدبختم آخه بیچاره تر از منم هست
آقاجون:چیه ساکت شـدی
تصمـیمو گرفتم وجود من اینجا بی فایـده بود تا حاال هم با منت بزرگم
کردن
من:مـیرم
آقاجون :کجا
من:قبرستـون
با گریه از اتاق زدم بیرون مادرجون جلومو گرفت و گفت:چی شـده
دخترم چرا گریه مـیکنی
بدون اینکه جواب بدم دویـدم تـو اتاقم
لباسام تـو یه چمدون گذاشتم و عکس مامان بابام که تـو اتاقم بود هم
گذاشتم تـو چمدون و رفتم پایین
مادرجون:کجا مـیری دخترم این چه وضعیه چرا گریه مـی کنی ؟
من:من ، من دارم مـیرم حاللم کنیـد
مادرجون:کجا
آقاجون:ولش کن دختره خیر سرو بزار بره چشم سفیـد
مادرجون با گریه :کجا بره مرد این بچه که جایی رو نداره
آقاجون:هر چه زودتر بایـد برهمن:مـیالد کجاست اونم بایـد باهام بیاد
آقاجون :از این به بعد مـیالد با تـو هیچ ..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(