عروسک کوکی داستان درباره ی دختری به اسم صحرا که در خانواده ی فقیری به دنیا اومده و بعد مرگ پدرش مجبور میشه از اسن هفده سالگی شروع به کار کنه به خاطر چهره و اندام خیلی خوبی که داره به عنوان مانکن شروع به کار میکنه تا اینکه… رمان بسیار جالب حتما دانلودش کنید دانلود رمان آخرین داستان عشق پگاه رستمی بخش اول رمان عروسک کوکی در حال راه رفتن بودم که باصداي فریاد خانم اکرمی وحشت زده به عقب برگشتم -صحرا! سینه ات را صاف نگه دار قدم هات را پشت سر هم بردار -چشم خانم همیشه ” چشم” می گفتم و سعی می کردم کاري را که ازم می خواهند درست انجام بدهم سرم را بالا گرفتم سینه امرا صاف کردم و با آن کفش هاي پاشنه بلند نوك تیز قدم هام را محکم برداشتم پاي چپم را گذاشتم جاي پاي راستم و طول سالن را پیمودم بعد دوباره برگشتم سر جاي اولم خانم اکرمی نگاه خیره اش را از روي حرکتقدمهایمبرداشت و با لبخند پررنگی گفت: -آفرین دختر خوب امیدوارم موقع اجراي برنامه هم همینطور راه بري تنخسته ام را روي صندلی ولو کردم و سریع کفشهایم را از پام کندم و با دست نوك انشگتان پاهام را ماساژ دادم حالا دیگر نوبت مینا بود که همیشه خرابکاري می کرد فریاد هراس ناك خانم اکرمی به هوا برخاست مینا با بدبختیچند بار به انتهاي سالن رفت و برگشت تا این که خانم اکرمی رضایت داد بعد مینا کنارم نشست و با اخمی آشکارگفت:زنیکه ي احمق انگار با من پدر کشته گی داره والا به خدا تو نمایش لباس مانکن هاي اروپا هم این قدر سخت نمیگیرند که این خانم اکرمی
دانلود رمان عروسک کوکی pdf فاطمه صالحی با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان فاطمه صالحی مـیباشـد
موضوع رمان:عاشقانه
خلاصه رمان عروسک کوکی
داستان درباره ی دختری به اسم صحرا که در خانواده ی فقـیری به دنیا اومده و بعد مرگ پدرش مجبور مـیشـه از
اسن هفده سالگی شروع به کـار کنه به خاطر چهره و اندام خیلی خـوبی که داره
به عنوان مانکن شروع به کـار مـیکنه تا اینکه…
رمان بسیار جالب حتما دانلودش کنیـد
دانلود رمان آخرین داستان عشق پگـاه رستمـی
بخش اول رمان عروسک کوکی
در حال راه رفتن بودم که باصداي فریاد خانم اکرمـی وحشت زده به عقب برگشتم
-صحرا! سینه ات را صاف نگـه دار قدم هات را پشت سر هم بردار
-چشم خانم
همـیشـه ” چشم” مـی گفتم و سعی مـی کردم کـاري را که ازم مـی خـواهند
درست انجام بدهم سرم را بالا گرفتم سینه
امرا صاف کردم و با آن کفش هاي پاشنه بلند نوك تیز
قدم هام را محکم برداشتم پاي چپم را گذاشتم جاي پاي
راستم و طول سالن را پیمودم بعد دوباره برگشتم سر جاي اولم
خانم اکرمـی نگـاه خیره اش را از روي
حرکتقدمهایمبرداشت و با لبخند پررنگی گفت:
-آفرین دختر خـوب امـیـدوارم موقع اجراي برنامه هم همـینطور راه بري
تنخستـه ام را روي صندلی ولو کردم و سریع کفشـهایم را از
پام کندم و با دست نوك انشگتان پاهام را ماساژ
دادم حالا دیگر نوبت مـینا بود که همـیشـه خرابکـاري مـی کرد
فریاد هراس ناك خانم اکرمـی به هوا برخاست مـینا با
بدبختیچند بار به انتـهاي سالن رفت و برگشت تا این که خانم اکرمـی رضایت داد
بعد مـینا کنارم نشست و با اخمـی
آشکـارگفت:زنیکه ي احمق انگـار با من پدر کشتـه گی داره والا به خدا تـو نمایش لباس مانکن هاي اروپا هم این قدر سخت نمـیگیرند
که این خانم اکرمـی
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(