عسل عسل،دختری هفده ساله که بعد از سال ها تحمل مشکلات خانوادگی حالا باید شاهد طلاق پدر و مادرش باشد و باید زندگی بدون مادر را تحمل کند … اول رمان عسل همیشه از زمانی که خیلی کوچک بودم دلم می خواست خاطرات روزانه ام را ثبت کنم اما هرگز در این کار مصمم نبودم ، به گمانم این بار بتوانم این تصمیم را عملی سازم. امروز روز اول مهر است و روز تولد من… به راستی کسی جز من می داند که امروز هفده ساله می شوم! پدر روی مبل لم داده و با چشمانی غمگین به مادرم خیره شده است و مادر با لبخندی که حاکی از رضایت اوست در اتاق ها می چرخد تا مبادا چیزی را برای بردن فراموش کرده باشد و من …آخ! که چقدر غمگینم. مادر با آن کت و دامن سپید رنگ شبیه فرشته ها شده و همین بر اندوه پدرم می افزاید.. پس از سال ها مشاجره سر انجام امروز روز رهایی مادر است و این همان چیزیست که او در آرزویش بود یعنی برای همیشه رفتن. ساعت نه صبح به دادگاه می رفتند و پدر تنها بر می گشت و ما دیگر مادری نداشتیم هر چند که تا پیش از این هم زیاد حضورش را احساس نمی کردیم به خصوص فواد برادر یکساله ام که هرگز گرمای آغوش مادر را حس نکرد ، به خاطر دارم وقتی اوفهمید که فواد را باردار شده است ، فقط گریه کرد و سر انجام تصمیم گرفت او را از میان بردارد و در این راه هر کاری که می توانست انجام داد ، اما گویی به خواست خدا او
دانلود رمان عسل pdf از مرتضی_مودب_پور با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان مرتضی_مودب_پور مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه
خلاصه رمان عسل
عسل،دختری هفده ساله که بعد از سال ها تحمل مشکلات خانوادگی حالا بایـد
شاهد طلاق پدر و مادرش باشـد و بایـد زندگی بدون مادر را تحمل کند …
رمان پیشنهادی:دانلود رمان کل کلای منو غزل مسیحه زادخـو
قسمت اول رمان عسل
همـیشـه از زمانی که خیلی کوچک بودم دلم
مـی خـواست خاطرات روزانه ام را ثبت کنم
اما هرگز در این کـار مصمم نبودم ،
به گمانم این بار بتـوانم این تصمـیم را عملی سازم.
امروز روز اول مهر است و روز تـولد من… به راستی کسی جز من مـی داند که
امروز هفده ساله مـی شوم! پدر روی مبل لم داده و با چشمانی غمـگین به مادرم خیره
شـده است و مادر با لبخندی که حاکی از رضایت اوست در اتاق ها مـی چرخد تا مبادا
چیزی را برای بردن فراموش کرده باشـد و من …آخ! که چقدر غمـگینم.
مادر با آن کت و دامن سپیـد رنگ شبیه فرشتـه ها شـده و همـین بر اندوه پدرم مـی
افزایـد.. پس از سال ها مشاجره سر انجام امروز روز رهایی مادر است و این همان
چیزیست که او در آرزویش بود یعنی برای همـیشـه رفتن.
ساعت نه صبح به دادگـاه مـی رفتند و پدر تنها بر مـی گشت و ما دیگر مادری نداشتیم
هر چند که تا پیش از این هم زیاد حضورش را احساس نمـی کردیم به خصوص فواد
برادر یکساله ام که هرگز گرمای آغوش مادر را حس نکرد ، به خاطر دارم
وقتی اوفهمـیـد که فواد را باردار شـده است ، فقط گریه کرد و سر انجام تصمـیم گرفت او را از
مـیان بردارد و در این راه هر کـاری که مـی تـوانست انجام داد ، اما گویی به خـواست
خدا او
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(