ازونی جلد دوم در ادامه ماجراهای طنز یزدان و هانا است و اما با حضور شخصیت های جدید که هر کدوم یه طنزی رو رقم می زنن. دلارام عشق یزدان و هانا که عجیب با یزدان سر لج افتاده… دریا دختری دیوونه تر از هانا، که دوست داره زود شوهر کنه و نیمه گمشده اش رو پیدا کنه ولی از بخت بد روزگار، هر بار یه ضد حال می خوره! اول رمان ازونی جلد دوم یعنی االن واقعا قراره هانا تو فیلم باز ی کنه؟ روشنک یه لحظه نگاهش رو از گوشی برداشت و یه چیپس انداخت تو دهنش و گفت: آره نقش اول رو بهش دادن. احتماال نقش اوله فیلمم یه خره! با حرص بسته دستمال کاغذی رو تو صورت دریا پرت کردم. حرف نزن بیشعور… دوستت داره معروف م یشه! خیل ی خب بابا، تو ف یلمو باز ی کن، از کجا معلوم باز این فیلمه شکست نخوره؟ راستم می گفت! احتمالش زیاد بود… ولی ما به چیزای منف ی فکر نم ی کنیم. کم انرژ ی منف ی بده، به این فکر کن که فردا پس فردا کنار یه آدم معروف راه می ر ی و اعتماد به نفست اعتماد به سقف میشهدهن کجی کرد که پرس یدم: چخبر از فریاد؟ کات کردیم! اون لیاقت منو نداشت. باز چرا؟ بهش گفتم ب یا ازدواج کنیم، گفت قصد من ازدواج نیست. تو چی؟ هنوز سینگلی؟ نفس عمیق ی کشیدم و چیپس تو دهنم رو قورت دادم که چشمام گرد شد و تا پایین رفتنش همون جور گرد موند… خیل ی بد بریده بود. لیوان آب رو برداشتم..
دانلود رمان عشق آمازونی جلد دوم pdf از آمنه آبدار با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان آمنه آبدار مـیباشـد
موضوع رمان :طنز/عاشقانه
خلاصه رمان عشق آمازونی جلد دوم
در ادامه ماجراهای طنز یزدان و هانا است و اما با حضور شخصیت های جدیـد که هر کدوم
یه طنزی رو رقم مـی زنن. دلارام عشق یزدان و هانا که عجیب با یزدان سر لج افتاده…
دریا دختری دیوونه تر از هانا، که دوست داره زود شوهر کنه و نیمه گمشـده اش رو پیـدا کنه
ولی از بخت بد روزگـار، هر بار یه ضد حال مـی خـوره!
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان روزهای بی قراری
قسمت اول رمان عشق آمازونی جلد دوم
یعنی االن واقعا قراره هانا تـو فیلم باز ی کنه؟
روشنک یه لحظه نگـاهش رو از گوشی برداشت و یه چیپس انداخت تـو دهنش و گفت:
آره نقش اول رو بهش دادن.
احتماال نقش اوله فیلمم یه خره!
با حرص بستـه دستمال کـاغذی رو تـو صورت دریا پرت کردم.
حرف نزن بیشعور… دوستت داره معروف م یشـه!
خیل ی خب بابا، تـو ف یلمو باز ی کن، از کجا معلوم باز این فیلمه شکست نخـوره؟
راستم مـی گفت! احتمالش زیاد بود… ولی ما به چیزای منف ی فکر نم ی کنیم.
کم انرژ ی منف ی بده، به این فکر کن که فردا پس فردا کنار یه آدم معروف راه مـی ر ی و اعتماد به
نفست اعتماد به سقف مـیشـهدهن کجی کرد که پرس یـدم:
چخبر از فریاد؟
کـات کردیم! اون لیاقت منو نداشت.
باز چرا؟
بهش گفتم ب یا ازدواج کنیم، گفت قصد من ازدواج نیست. تـو چی؟ هنوز سینگلی؟
نفس عمـیق ی کشیـدم و چیپس تـو دهنم رو قورت دادم که چشمام گرد شـد و تا پایین رفتنش همون
جور گرد موند… خیل ی بد بریـده بود. لیوان آب رو برداشتم..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(