دانلود رمان عشق از سوی اجبار  از پریا.ج

دانلود رمان عشق از سوی اجبار  از پریا.ج

ژانر : - -

از سوی اجبار  سوزان دختریه که پدرش به زور مجبورش میکنه با پسری به اسم اردلان ازدواج کنه ولی اون عاشق یکی دیگس و از اردلان متنفره سوزان بعد از مدتی متوجه میشه که سام دستشو بلند کرد که بزنه چشمامو بستم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد اروم چشمامو باز کردم که دیدم سورن دست بابا رو گرفته دانلود رمان عرق سگی مسیحه زادخو متن اول رمان از سوی اجبار سورن:بابا ولش کن چطوری میتونی این کارو بکنی اون حق داره برای خودش برای ایندش تصمیم بگیره بابا نه بابا غلط کرد به خدا قسم اگه تو محذر ابرومونو ببری به خااک سیاه مینشونمت با دو رفتم توی اتاق و درو بستم و شروع کردم گریه کردن خدا اخه من مگه چیکار کردم که نمی تونم با م باشم مثل خیلیای دیگه در اروم باز شد سوسن وسورن اومدن تو من:سورن برو گمشو از اتاق بیرون سورن:سوزان وایسا من:گفتم بیروووننن اگه تو اون دوست عوضیتو نمی اوردی اینجا اونم منو نمی دید که بیاد منو از بابا خاستگاری کنه سورن:ولی من:گفتم بیرون مگه کری دیگه نفس نداشتم از بس داد زده بودم سورن اروم رفت بیرون و سوسن اومد کنارم نشست سوسن:خواهری ترو خدا گریه نکن من:سوسن اخه چطور گریه نکنم من عاشق یکی دیگم بعد برم با یکی دیگه ازدواج کنم میشه وسایلمو جمع کنی حالم خوب نیست میخوام بخوابم اروم سرمو گزاشتم روی بالشت و به فردا بد ترین روز زندگیم فکر کردم تا خوابم برد من:سوسن نمی دونی اسمش چیه سوسن با تعجب به من نگاه کرد سوسن:ی.یع.یعنی تو اسمشو….‌. من:هه نه حتی اونم نمی دونم خنده داره نه چمدونمو برداشتم و به سرعت خودمو رسوندم به

دانلود رمان عشق از سوی اجبار pdf از پریا.ج با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان پریا.ج مـیباشـد
موضوع رمان :عاشقانه/اجتماعی/همخـونه ای
خلاصه رمان عشق از سوی اجبار
 سوزان دختریه که پدرش به زور مجبورش مـیکنه با پسری به اسم اردلان ازدواج کنه
ولی اون عاشق یکی دیگس و از اردلان متنفره سوزان بعد از مدتی متـوجه مـیشـه که
سام دستشو بلند کرد که بزنه چشمامو بستم ولی
هیچ اتفاقـی نیفتاد اروم چشمامو باز کردم که دیـدم سورن دست بابا رو گرفتـه
دانلود رمان عرق سگی مسیحه زادخـو
متن اول رمان عشق از سوی اجبار
سورن:بابا ولش کن چطوری مـیتـونی این کـارو بکنی اون حق داره برای خـودش برای ایندش تصمـیم بگیره
بابا نه بابا غلط کرد به خدا قسم اگـه تـو محذر ابرومونو ببری به خااک سیاه مـینشونمت
با دو رفتم تـوی اتاق و درو بستم و شروع کردم گریه کردن خدا اخه من مـگـه چیکـار کردم
که نمـی تـونم با عشقم باشم مثل خیلیای دیگـه در اروم باز شـد سوسن وسورن اومدن تـو
من:سورن برو گمشو از اتاق بیرون
سورن:سوزان وایسا
من:گفتم بیروووننن اگـه تـو اون دوست عوضیتـو نمـی اوردی اینجا اونم
منو نمـی دیـد که بیاد منو از بابا خاستگـاری کنه
سورن:ولی من:گفتم بیرون مـگـه کری
دیگـه نفس نداشتم از بس داد زده بودم سورن اروم رفت بیرون و سوسن اومد کنارم نشست
سوسن:خـواهری ترو خدا گریه نکن من:سوسن اخه چطور گریه نکنم من عاشق
یکی دیگم بعد برم با یکی دیگـه ازدواج کنم
مـیشـه وسایلمو جمع کنی حالم خـوب نیست مـیخـوام بخـوابم اروم سرمو گزاشتم
روی بالشت و به فردا بد ترین روز زندگیم فکر کردم تا خـوابم برد
من:سوسن نمـی دونی اسمش چیه
سوسن با تعجب به من نگـاه کرد
سوسن:ی.یع.یعنی تـو اسمشو….‌.
من:هه نه حتی اونم نمـی دونم خنده داره نه چمدونمو برداشتم و به سرعت خـودمو رسوندم به

لینک دانلود رمان عشق

  • رمان های مشابه
  • دیدگاه ها0