غرش های انتقامم غرش های انتقامم درباره ی یه انتقام انتقامی که حالا خواسته یا ناخواسته خیلیا بی گناه توش قربانی میشن فقط به خاطر یه هدف یا شایدم یه قسم یه قسم که واقعاً شخص قسم خورده روی قسمش پایدار میمونه و زندگی هایی رو به پایان میرسونه فقط به خاطر هدفش یا شایدم قسم ش ! اول رمان غرش های انتقامم چشمام از شدت گریه دو دو می زد با خوش خیالی فکر می کردم این یه خوابه یه کابوس یه کابوس که بالخره پایانی داره منگ بودم مغزم در برابر این شوک بزرگ ارور می داد نمی تونست اطالعات روبه روم رو هضم کنه ! نمی تونست چون من نمی خواستم نمی خواستم پردازش کنه و بهم بفهمونه که حقیقته نمی خواستم حقیقت روبه روم از کلمه ی محض هم گذشته بود .لرزش بدنمو نمی تونستم مهار کنم دستامو حائل بدنم کردم و به دیوار تکیه دادم ..اشکای ریز و درشتم روی صورتم فرو می ریخت نمی دونستم بدنمو به چی بند کنم تا فرو نریزه نمی دونستم چه غلطی بکنم مثل مجسمه شده بودم ! دستام و لبهام از شدت هق هق می لرزید آب دهنمو نمی تونستم قورت بدم حتی نفس کشیدن هم یادم رفته بود شوکی که بهم وارد شده بود خیلی شدید بود به طوری که نمی تونستم به خودم مسلط باشم مگه توی اون اوضاع می شد به خودم مسلط باشم؟ مگه می شد؟! صدای جیغ های بهار گوشم رو کر می کرد ولی من ..!! آروم بودم آروم آروم بهار زجه می زد و من هق هق می کردم احساس می کردم! شکسته شدن کمرم رو .بدبخت شدم برگه ی توی دستمرو فشار دادم….فشار دادن همانا و مچاله شدن همان..
دانلود رمان غرش های انتقامم pdf از axei با لینک مستقـیم
برای اندرویـد و کـامپیوتر و PDF
نویسنده این رمان axei مـیباشـد
موضوع رمان: عاشقانه/اجتماعی/جنایی
خلاصه رمان غرش های انتقامم
غرش های انتقامم درباره ی یه انتقام
انتقامـی که حالا خـواستـه یا ناخـواستـه خیلیا بی گناه تـوش قربانی مـیشن
فقط به خاطر یه هدف یا شایـدم یه قسم
یه قسم که واقعاً شخص قسم خـورده روی قسمش
پایـدار مـیمونه و زندگی هایی رو به پایان مـیرسونه
فقط به خاطر هدفش یا شایـدم قسم ش !
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان سالوس
قسمت اول رمان غرش های انتقامم
چشمام از شـدت گریه دو دو مـی زد با خـوش خیالی فکر
مـی کردم این یه خـوابه یه کـابوس یه کـابوس که
بالخره پایانی داره
منگ بودم مغزم در برابر این شوک بزرگ ارور مـی داد
نمـی تـونست اطالعات روبه روم رو هضم کنه !
نمـی تـونست چون من نمـی خـواستم نمـی خـواستم
پردازش کنه و بهم بفهمونه که حقـیقتـه نمـی
خـواستم حقـیقت روبه روم از کلمه ی محض هم گذشتـه بود
.لرزش بدنمو نمـی تـونستم مهار کنم
دستامو حائل بدنم کردم و به دیوار تکیه دادم ..اشکـای ریز و درشتم
روی صورتم فرو مـی ریخت نمـی دونستم
بدنمو به چی بند کنم تا فرو نریزه نمـی دونستم
چه غلطی بکنم مثل مجسمه شـده بودم !
دستام و لبهام از شـدت هق هق مـی لرزیـد آب دهنمو
نمـی تـونستم قورت بدم حتی نفس کشیـدن هم یادم رفتـه
بود شوکی که بهم وارد شـده بود خیلی شـدیـد بود به طوری
که نمـی تـونستم به خـودم مسلط باشم مـگـه تـوی اون
اوضاع مـی شـد به خـودم مسلط باشم؟ مـگـه مـی شـد؟!
صدای جیغ های بهار گوشم رو کر مـی کرد ولی من ..!!
آروم بودم آروم آروم بهار زجه مـی زد و من هق
هق مـی کردم احساس مـی کردم! شکستـه شـدن کمرم رو .بدبخت شـدم
برگـه ی تـوی دستمرو فشار دادم….فشار دادن همانا و مچاله شـدن همان..
هیج دیدگاهی ثبت نشده ;(